سینه می سوزی تو ای دل تا که می گویی سخن
سینه می سوزی تو ای دل تا که می گویی سخن
بس کن این شب ناله ها را از چه خواهی رنج من
جرم و تقصیر از تو بود از یار شیرین بد مگو
هرچه کرد آن یار شیرین با تو ناز شست او
هرزگی کردی سزای هرزگی رسوایی است
حاصل رنگ و ریا در عاشقی تنهایی است
در کفت بود آنچه عمری آرزویش داشتی
پرنیان را وا نهادی بوریا برداشتی
ای دل دیوانه بشنو این مرام زندگی ست
هرکه گریان کرد چشمی را سزایش بندگی ست
وصف مه رویان شنیدی پا ز سر نشناختی
عشق را در زیر پای ناکسان انداختی
در پس و پیشت گل خوش عطر و بو بسیار بود
آن گلی کز جور تو پژمرده می شد یار بود
همچو شاهین بر ستیغ قله ها پر می زدی
مسخ جغدی گشتی و از اوج پایین آمدی
با همه خردی ز تو آرامش و شادی ربود
آنچه پایینت کشید از قله ها نفس تو بود
در خم بیراهه از خود پشت پا خوردی دریغ
رفت عمری و ندیدی از کجا خوردی رفیق
هر نگاهی محرم دیدار روی یار نیست
هر کسی در عاشقی خوشدست و شیرینکار نیست
یاد باد آن روزگارانی که یاری داشتی
در میان باده نوشان اعتباری داشتی
#کیوان_امیری_فر (عندلیب)
بس کن این شب ناله ها را از چه خواهی رنج من
جرم و تقصیر از تو بود از یار شیرین بد مگو
هرچه کرد آن یار شیرین با تو ناز شست او
هرزگی کردی سزای هرزگی رسوایی است
حاصل رنگ و ریا در عاشقی تنهایی است
در کفت بود آنچه عمری آرزویش داشتی
پرنیان را وا نهادی بوریا برداشتی
ای دل دیوانه بشنو این مرام زندگی ست
هرکه گریان کرد چشمی را سزایش بندگی ست
وصف مه رویان شنیدی پا ز سر نشناختی
عشق را در زیر پای ناکسان انداختی
در پس و پیشت گل خوش عطر و بو بسیار بود
آن گلی کز جور تو پژمرده می شد یار بود
همچو شاهین بر ستیغ قله ها پر می زدی
مسخ جغدی گشتی و از اوج پایین آمدی
با همه خردی ز تو آرامش و شادی ربود
آنچه پایینت کشید از قله ها نفس تو بود
در خم بیراهه از خود پشت پا خوردی دریغ
رفت عمری و ندیدی از کجا خوردی رفیق
هر نگاهی محرم دیدار روی یار نیست
هر کسی در عاشقی خوشدست و شیرینکار نیست
یاد باد آن روزگارانی که یاری داشتی
در میان باده نوشان اعتباری داشتی
#کیوان_امیری_فر (عندلیب)
۳.۴k
۰۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.