وقتی دیدمش یادم رفت ذوق نکنم یادم رفت متین و موقر بایستم

وقتی دیدمش یادم رفت ذوق نکنم. یادم رفت متین و موقر بایستم و بچه‌بازی در نیاورم. یادم رفت ریز ریز نخندم. وقتی توی صفحه‌ی اینستاگرامش بودم یادم رفت نپرسم چرا پروفایلش را عکسِ کاترین هپبورن گذاشته. یادم رفت کنجکاوی نکنم. هنگامی که توی کتاب فروشیِ کوچک کنارِ دانشگاه دیدمش، که داشت برای خودش کتاب می‌خرید، فراموش کردم که نگذارم این کار را بکند! یک جایی خوانده بودم کسانی که کتاب می‌خوانند تنهایند و یا دوست دارند تنها باشند و من نمی‌خواستم او تنها بماند یا دوست داشته باشد که تنها بماند. ولی یادم رفت نگذارم کتاب بخرد. خیلی چیزها، تویِ بد موقعیتی از یادم می‌رود. به گمانم این از یاد رفتن‌ها ارثی‌ست. بابابزرگ‌م آلزایمر داشت. آلزایمر داشت ولی از سرطان ریه مُرد! یادش نمی‌ماند نخ قبلیِ سیگارش را کِی کشیده. هی می‌کشید. هی می‌کشید. و توی همین کشیدن‌ها بود که سرطان ریه گرفت. من هم مثلِ او آدم فراموش‌کاری بودم و اطمینان دارم از این فراموشی بارها ضربه خواهم خورد. از این فراموشی نمی‌میرم! ولی یادم می‌رود که نبینمش. یادم می‌رود که به او فکر نکنم. چیزی شبیه یک سرطان از جنسِ فراموشی. و این، هزار بار از مُردن دردناک‌تر است.


#کامل_غلامی
دیدگاه ها (۴)

دوستای گلم فالوووو بشه جبران میکنم😍 😘 @autumn_girl5889

آدما از جنگیدن خسته نمیشن از اینکه نمیدونن برای چی میجنگن خس...

بلندترین نقطه تهران بودیم، گفتم:- تو هیچ وقت دلت نمیگیره؟+دل...

اگر دلت پیشِ کسی و سلام و تمجیدِ روزهایِ اولِ کسی جا مانده و...

black flower(p,301)

You must love me... P3

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط