پارت ۸۲
#پارت_۸۲
اومدیم از دسشویی بیرون..دیدم داره میره یه سمت دیکه
+کجا میری دوباره؟بیا بریم پیش ارتین دیگه
_بیا بریم دکتر فشار توروهم بگیره نیوفتی رو دستمون
+بابا من خوبم چیزیم نیس که
_بیا بریم انا
منو به زور برو و فشارمو گرفت رو ده بود..
_بیا انا خانوم دیدی فشار خودتم پایینه...خانوم پرستار سرم میزنید بهش؟
+نه نیازی به سرم نیس فقط یچی شیرین بخوره فشارش نرمال میشه
_ممنون
با تینا قدم زنان میرفتیم سمت بوفه بیمارستان
_آرتین از همون سرشبم یچیزیش بود
+عارع ولی واسه یچیز دیگه بود اومدیم خونه یهو سرگیجه و سردرد گرفت
_حاله اونموقعش واسه چی بود؟
+دلینا
_دلینا؟اون دختره مگه دوباره برگشته؟
+عاره دیگه مگه روز عروسی ندیدیش؟...یاشار بهت نگفت؟
_چیو؟
نمیخواستم قضیه ناباروری خودمو بگم بهش
+دلینا حاملس..الانم برگشته به آرتین میگه بیا و بچمون دختره و این حرفا...دیشب یه پاکت داد بهمون به عنوان کادو عروسی..امروز بازش کردم کاغذ سونوگرافیش بود...به ارتین نشون ندادم انداختم آشغالی ولی دید و خیلی عصبانی شد...سرشبم بخاط همین اینجوری بود...الانم پرستار گفت افت فشارش بخاطر فشار عصبی بوده..
_خب الان ارتین میخواد چیکار کنه؟
+نمیدونم...میگه بچه از من نیس مطمئنم میگه فقط الان نمیتونم ثابت کنم...میخواست با شماها درمیون بداره که چیکار کنه
_نترس قربونت برم..آرتین دوست داره عمرا ولت کنه بره پیش اون ایکبیری...فداتشم غصه نخور بشین اینجا من برم یچیزی برات بگیرم
تینا رفت و با یه شیرکاکائو و کیک برگشت..به زور خوردمش چ رفتیم تو بیمارستان....تا رسیدیم تینا گفت
_خانومو بردیم فشارشو گرفتم رو ده بود بعد میگغت من خوبم
+تینا خفه نشی...میمردی الان نمیگفتی؟
آرتین:الان خوبی؟
_آره...یاشار تو و تینا برید دیگه..آرتین الان سرمش تموم میشه میریم
+نخیر لازم نکرده..خودم میبرمتون جفتتون فشارتون پایینه تو راه یه موقع خدایی نکرپه تصادف میکنین
_بابا یاشار من خوبم
+نه آنا
_اه چرا همتون به من زور میگین؟
آرتین خندش گرفت:الهی فدات شم ببخش
یاشار:تینا،تو و آنا برید خونه منم با آذتین میان
_نگاه باز داره زور میگه...آقا یاشار من با شوهرم اومدم با شوهرمم میرم
+آنا پارک نیستا بیمارستانه
_خب باشه من با شوهرم دوتایی از در بیمارستان میریم بیرون
ارتین و تینا خندشون گرفته بود
آرتین:یاشارچیکارش داری ولش کن
یاشار:اه اه لوس
_خودتی
سرم ارتین تموم شد پرستار دوباره فشارشو گرفت نرمال نرمال شده بود..یاشار رفت داروهاشو گرفت و بباهم دیگه رفتیم سمت ماشیناموم
+آنا میری خودت؟
عجیب بود دیکه زور نمیگفت
_مهربون شدی؟زور نمیگی!
+بیا زورم نمیگیم یه داستان داریم...میری خودت؟
_اره میرم...تینا جونم خدافظ
+خدافظ عزیزم
ازیاشارم خدافظی کردمو با اریتن نشستیم تو ماشین...
+خوبی الان؟
چشماشو گذاشت زوهم و حرکت کردم...ساعت چهار صبح بود
+فردا هم استدیو تعطیل
_بهترع بگی امروز
+اره امروز
_آنا بریم...کارا خیلی عقبه...همین روزاس سینا یذاره بره
+عه کجا میخوای بری تو مریضی عذرت موجهه منم باید ازت مراقبت کنم عذرم موجه تره...سیناهم هیچ جا نمیره کجا بهتر از تو پیدا میکنه...اون دوتام که نیستن
_عاخه کنسرت داره نمیشه
+چرا میشه...ارتین حرف نباشه نمیذارم بری استدیو
_الان کی زور میگه؟
پررو پررو گفتم:من..حرفم نباشه
رسیدیم خونه...آرتین لباساشو عوض کرد و رو تخت دراز کشید
+کِی بچه هارو میگی بیان؟قرار بود باهاشون خرف بزنیم
_فعلا نه...بذار یکم حالت بهتر شه
+آنا بخدا من خوبم
_نیستی ارتین نیستی...وانمود میکنی که خوبی...فکر کرذی نمدیونم درونت چه غوغاییه؟...قربونت برم بذار یکی دوهفته بگذره بعد...دلیتا که نمیتونه تو این دو هفته کاری بکنه؟میتونه؟...تو شاید الان اینجوری ظاهرت خوب و سالمه ولی باطنت از صد تا آنا داغونتره...خودمم قچل میدم که خوبت کنم...قول میدم
+چقد تو خوبی...فقط تو میفهمی منو
_در عوض توهممنو میفهمی؟مگه نه؟
خندی:عارع از هوون روز اولی که اومپی میفهمیدمت
_از همون روز اول؟
+از همون روزاول!!آنا؟
_هوم
+تو نباشی من میمیرما
ی قطرع اشک از گوشه چشمش سر خورد
_عه آرتین..خدا نکنه
با دستم اشکشو پاک کردم
+اگه امشب نبودی من مرده بودم...دنیارو بدون تونمیخوام
یه قطره دیگه
+مث دخترای احساساتی حرف میزنم...به قول خودت ظاهرم مث کوهه...یه کوه سخت و مغرور...ولی باطنم...خودت ک میبینی...انقد تو همون مدت کوتاه پیر شدم...
یوری دراز کشید و تکیه اشو داد به آرنجش
+اگه این موقعیتی که برامن ویش اومد و من مجبور شدم اونکارو بکنم...خدای نکرده برای تو پیش اومد..هیچوقت هیچوقت اینکارو نکن...باشه؟
اشکش افتاد رو گونم....خودش با شصتش پاکش کرد
+باشه آنا
بغضم گرفته بود حسابی...سرمو تو سینش قایم کردمو هیچی نگفتم...
اومدیم از دسشویی بیرون..دیدم داره میره یه سمت دیکه
+کجا میری دوباره؟بیا بریم پیش ارتین دیگه
_بیا بریم دکتر فشار توروهم بگیره نیوفتی رو دستمون
+بابا من خوبم چیزیم نیس که
_بیا بریم انا
منو به زور برو و فشارمو گرفت رو ده بود..
_بیا انا خانوم دیدی فشار خودتم پایینه...خانوم پرستار سرم میزنید بهش؟
+نه نیازی به سرم نیس فقط یچی شیرین بخوره فشارش نرمال میشه
_ممنون
با تینا قدم زنان میرفتیم سمت بوفه بیمارستان
_آرتین از همون سرشبم یچیزیش بود
+عارع ولی واسه یچیز دیگه بود اومدیم خونه یهو سرگیجه و سردرد گرفت
_حاله اونموقعش واسه چی بود؟
+دلینا
_دلینا؟اون دختره مگه دوباره برگشته؟
+عاره دیگه مگه روز عروسی ندیدیش؟...یاشار بهت نگفت؟
_چیو؟
نمیخواستم قضیه ناباروری خودمو بگم بهش
+دلینا حاملس..الانم برگشته به آرتین میگه بیا و بچمون دختره و این حرفا...دیشب یه پاکت داد بهمون به عنوان کادو عروسی..امروز بازش کردم کاغذ سونوگرافیش بود...به ارتین نشون ندادم انداختم آشغالی ولی دید و خیلی عصبانی شد...سرشبم بخاط همین اینجوری بود...الانم پرستار گفت افت فشارش بخاطر فشار عصبی بوده..
_خب الان ارتین میخواد چیکار کنه؟
+نمیدونم...میگه بچه از من نیس مطمئنم میگه فقط الان نمیتونم ثابت کنم...میخواست با شماها درمیون بداره که چیکار کنه
_نترس قربونت برم..آرتین دوست داره عمرا ولت کنه بره پیش اون ایکبیری...فداتشم غصه نخور بشین اینجا من برم یچیزی برات بگیرم
تینا رفت و با یه شیرکاکائو و کیک برگشت..به زور خوردمش چ رفتیم تو بیمارستان....تا رسیدیم تینا گفت
_خانومو بردیم فشارشو گرفتم رو ده بود بعد میگغت من خوبم
+تینا خفه نشی...میمردی الان نمیگفتی؟
آرتین:الان خوبی؟
_آره...یاشار تو و تینا برید دیگه..آرتین الان سرمش تموم میشه میریم
+نخیر لازم نکرده..خودم میبرمتون جفتتون فشارتون پایینه تو راه یه موقع خدایی نکرپه تصادف میکنین
_بابا یاشار من خوبم
+نه آنا
_اه چرا همتون به من زور میگین؟
آرتین خندش گرفت:الهی فدات شم ببخش
یاشار:تینا،تو و آنا برید خونه منم با آذتین میان
_نگاه باز داره زور میگه...آقا یاشار من با شوهرم اومدم با شوهرمم میرم
+آنا پارک نیستا بیمارستانه
_خب باشه من با شوهرم دوتایی از در بیمارستان میریم بیرون
ارتین و تینا خندشون گرفته بود
آرتین:یاشارچیکارش داری ولش کن
یاشار:اه اه لوس
_خودتی
سرم ارتین تموم شد پرستار دوباره فشارشو گرفت نرمال نرمال شده بود..یاشار رفت داروهاشو گرفت و بباهم دیگه رفتیم سمت ماشیناموم
+آنا میری خودت؟
عجیب بود دیکه زور نمیگفت
_مهربون شدی؟زور نمیگی!
+بیا زورم نمیگیم یه داستان داریم...میری خودت؟
_اره میرم...تینا جونم خدافظ
+خدافظ عزیزم
ازیاشارم خدافظی کردمو با اریتن نشستیم تو ماشین...
+خوبی الان؟
چشماشو گذاشت زوهم و حرکت کردم...ساعت چهار صبح بود
+فردا هم استدیو تعطیل
_بهترع بگی امروز
+اره امروز
_آنا بریم...کارا خیلی عقبه...همین روزاس سینا یذاره بره
+عه کجا میخوای بری تو مریضی عذرت موجهه منم باید ازت مراقبت کنم عذرم موجه تره...سیناهم هیچ جا نمیره کجا بهتر از تو پیدا میکنه...اون دوتام که نیستن
_عاخه کنسرت داره نمیشه
+چرا میشه...ارتین حرف نباشه نمیذارم بری استدیو
_الان کی زور میگه؟
پررو پررو گفتم:من..حرفم نباشه
رسیدیم خونه...آرتین لباساشو عوض کرد و رو تخت دراز کشید
+کِی بچه هارو میگی بیان؟قرار بود باهاشون خرف بزنیم
_فعلا نه...بذار یکم حالت بهتر شه
+آنا بخدا من خوبم
_نیستی ارتین نیستی...وانمود میکنی که خوبی...فکر کرذی نمدیونم درونت چه غوغاییه؟...قربونت برم بذار یکی دوهفته بگذره بعد...دلیتا که نمیتونه تو این دو هفته کاری بکنه؟میتونه؟...تو شاید الان اینجوری ظاهرت خوب و سالمه ولی باطنت از صد تا آنا داغونتره...خودمم قچل میدم که خوبت کنم...قول میدم
+چقد تو خوبی...فقط تو میفهمی منو
_در عوض توهممنو میفهمی؟مگه نه؟
خندی:عارع از هوون روز اولی که اومپی میفهمیدمت
_از همون روز اول؟
+از همون روزاول!!آنا؟
_هوم
+تو نباشی من میمیرما
ی قطرع اشک از گوشه چشمش سر خورد
_عه آرتین..خدا نکنه
با دستم اشکشو پاک کردم
+اگه امشب نبودی من مرده بودم...دنیارو بدون تونمیخوام
یه قطره دیگه
+مث دخترای احساساتی حرف میزنم...به قول خودت ظاهرم مث کوهه...یه کوه سخت و مغرور...ولی باطنم...خودت ک میبینی...انقد تو همون مدت کوتاه پیر شدم...
یوری دراز کشید و تکیه اشو داد به آرنجش
+اگه این موقعیتی که برامن ویش اومد و من مجبور شدم اونکارو بکنم...خدای نکرده برای تو پیش اومد..هیچوقت هیچوقت اینکارو نکن...باشه؟
اشکش افتاد رو گونم....خودش با شصتش پاکش کرد
+باشه آنا
بغضم گرفته بود حسابی...سرمو تو سینش قایم کردمو هیچی نگفتم...
۱۱.۲k
۱۰ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.