پارت [40]
پارت [40]
یونگی:(داره میخنده)ا/ت قبر_خودتو_کندی(تیکه تیکه گف) (خندشو بلند تر کرد)
ا/ت:هیق هیقات بلند تر شد
کوک:دستاش میلرزید یهو حجوم آورد به یونگی یقشو گرفته بود؛یونگی عوضییی چرا کشتیششش چرا عوضیی(داد و هوار صداش تو کل عمارت میپیچید)
یونگی:ب ت ربطی نداره
کوک:یه مشت میکوبه به صورتش و خلاصه کتک کاری میکنن
ا/ت:بسههه(داد)
کوک:یونگیو ول میکنه و میره از عمارت بیرون
یونگی:به یکی زنگ میزنه بیان سومینو ببرن
اومدنو بردن...
ا/ت:یونگی چ...چرا خوا...خواهرمو کشتم (تا اینجا آروم گف)توعه عوضی چیکارم کردی که تونستم بکشمش حرومزادههه(اینجارو با داد گف)
یونگی:صداتو برا من بالا میبری عفریته؟
کمربندشو در میاره محکم ا/تو میزنه
ا/ت:هیچی نمیگف فقط گریه میکرد
یونگی:میره محکم درو میکوبه و قفل میکنه
ا/ت:خدایا من...من چیکار کردممم (گریه)تویه اتاق سومین بود
ابجی منو ببخش د..د..دست خودم نبود(هیق هیقاش بیشتر شد)
ویو کوک:هپون نوقع رفت سوار ماشینش شدو گریه داش میکرد(بچممم گریه نکن کوکی جونممم😂🥺)حلقه ای که برای سومین گرفته بودو در آورد گرفتش داش نگاش میکرد
رفت سمته یه تپه همونجا نگه داش اومد پایین نشست
کوک:سومین با اینکه از خواهرت الان متنفرم ولی اون حرفی که زدیو فراموش نمیکنم (گریه ی آروم)کاش هرگز با منو یونگی آشنا نمیشدین اینطوری نه تو میمردی نه بابات( گریه ی اروم)
حلقرو پرت میکنه و میاد سوار ماشین میشه....
ادامع دارد....
یونگی:(داره میخنده)ا/ت قبر_خودتو_کندی(تیکه تیکه گف) (خندشو بلند تر کرد)
ا/ت:هیق هیقات بلند تر شد
کوک:دستاش میلرزید یهو حجوم آورد به یونگی یقشو گرفته بود؛یونگی عوضییی چرا کشتیششش چرا عوضیی(داد و هوار صداش تو کل عمارت میپیچید)
یونگی:ب ت ربطی نداره
کوک:یه مشت میکوبه به صورتش و خلاصه کتک کاری میکنن
ا/ت:بسههه(داد)
کوک:یونگیو ول میکنه و میره از عمارت بیرون
یونگی:به یکی زنگ میزنه بیان سومینو ببرن
اومدنو بردن...
ا/ت:یونگی چ...چرا خوا...خواهرمو کشتم (تا اینجا آروم گف)توعه عوضی چیکارم کردی که تونستم بکشمش حرومزادههه(اینجارو با داد گف)
یونگی:صداتو برا من بالا میبری عفریته؟
کمربندشو در میاره محکم ا/تو میزنه
ا/ت:هیچی نمیگف فقط گریه میکرد
یونگی:میره محکم درو میکوبه و قفل میکنه
ا/ت:خدایا من...من چیکار کردممم (گریه)تویه اتاق سومین بود
ابجی منو ببخش د..د..دست خودم نبود(هیق هیقاش بیشتر شد)
ویو کوک:هپون نوقع رفت سوار ماشینش شدو گریه داش میکرد(بچممم گریه نکن کوکی جونممم😂🥺)حلقه ای که برای سومین گرفته بودو در آورد گرفتش داش نگاش میکرد
رفت سمته یه تپه همونجا نگه داش اومد پایین نشست
کوک:سومین با اینکه از خواهرت الان متنفرم ولی اون حرفی که زدیو فراموش نمیکنم (گریه ی آروم)کاش هرگز با منو یونگی آشنا نمیشدین اینطوری نه تو میمردی نه بابات( گریه ی اروم)
حلقرو پرت میکنه و میاد سوار ماشین میشه....
ادامع دارد....
۶.۵k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.