فیک سانزو
فیک سانزو
-۶- ا.ت: با گونه های سرخ* دوست دارم
سانزو: گردنتو بوسید* منم همینطور بیب...
*یه هفته بعد از زبان ا.ت*
تو این یه هفته از سانزو یسری چیزا فهمیدم...
اول اینکه سانزو زیاد میره بار و مست میکنه
دوم اینکه خیلی به حرف رئیسش یعنی مایکی سان احترام میذاره و گوش میده برای همین تو ماموریت ها خیلی به خودش سخت میگیره تا بتونه برای مایکی بهترین باشه.
خیلی وقت ها هم بخاطر همین قضیه زخمی و خونی میاد خونه و این منو نگران می کنه.
چند روز پیش با یه زخم خیلی بزرگ و عمیق روی دستش اومد خونه که خونریزیش هم بند نمیومد.
بخاطر شغل بونتن و کار خلاف نمی تونه بره بیمارستان؛ چون اونجا در معرض دید عموم عادی قرار می گیره و این براش خطرناکه.
هر موقع بهش میگم به خودت سخت نگیر میگه باشه، ولی فرداش بدتر میاد خونه.
الان سانزو رفته ماموریت و هنوز نیومده خونه، با اینکه یک شبه.
گوشیمو نگاه کردم و دیدم یکی نیم ساعت پیش بهم پیام داده.
″سلام ا.ت سان؛ من ران هستم یکی از همکار های سانزو.
سانزو زخمی شده و به خاطر وضعیت بدش مجبور شدیم به صورت ناشناس بیایم بیمارستان.
لطفاً زودتر خودتون رو به بیمارستان ایتاباشی برسونید″
آخه این چجور خبر دادنهه
نکنه زخماش خیلی بزرگ باشه...؟
لباسمو پوشیدم و رفتم سمت بیمارستان...
-۶- ا.ت: با گونه های سرخ* دوست دارم
سانزو: گردنتو بوسید* منم همینطور بیب...
*یه هفته بعد از زبان ا.ت*
تو این یه هفته از سانزو یسری چیزا فهمیدم...
اول اینکه سانزو زیاد میره بار و مست میکنه
دوم اینکه خیلی به حرف رئیسش یعنی مایکی سان احترام میذاره و گوش میده برای همین تو ماموریت ها خیلی به خودش سخت میگیره تا بتونه برای مایکی بهترین باشه.
خیلی وقت ها هم بخاطر همین قضیه زخمی و خونی میاد خونه و این منو نگران می کنه.
چند روز پیش با یه زخم خیلی بزرگ و عمیق روی دستش اومد خونه که خونریزیش هم بند نمیومد.
بخاطر شغل بونتن و کار خلاف نمی تونه بره بیمارستان؛ چون اونجا در معرض دید عموم عادی قرار می گیره و این براش خطرناکه.
هر موقع بهش میگم به خودت سخت نگیر میگه باشه، ولی فرداش بدتر میاد خونه.
الان سانزو رفته ماموریت و هنوز نیومده خونه، با اینکه یک شبه.
گوشیمو نگاه کردم و دیدم یکی نیم ساعت پیش بهم پیام داده.
″سلام ا.ت سان؛ من ران هستم یکی از همکار های سانزو.
سانزو زخمی شده و به خاطر وضعیت بدش مجبور شدیم به صورت ناشناس بیایم بیمارستان.
لطفاً زودتر خودتون رو به بیمارستان ایتاباشی برسونید″
آخه این چجور خبر دادنهه
نکنه زخماش خیلی بزرگ باشه...؟
لباسمو پوشیدم و رفتم سمت بیمارستان...
۶.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.