[Bitter waarheid 🍷Soet leuen]
[Bitter waarheid 🍷Soet leuen]
پارت 5
با این حرفش ناخداگاه یاد حرفه هیون کی افتادم
گفت که اچا فقط بخاطر ته هیون با ما دوست بود اما اچا روزایی که هیچکس پیشم نبود با من بود قبل از می یونگ من با اچا دوست بودم و اون به جز ته هیون هیچکسو نمیخواست فقط و فقط عاشق اون بود 3 سه سال تمام عاشقش بود منو و اون صمیمی تر از اونی بودیم که فکرشو میکردم بعد از می یونگ باهاش سرد شدم شبایی که گریه میکرد پیشش نبودم با این فکرا حس گناه میکردم من مثل یه ادم فروش اچا رو فراموش کردم
ا ت:اچا هق
اچا:ا ت من به تو دروغ گفتم من تا حالا به تو دروغ نگفتم
ا ت:باشه بهم بگو چی شده
اچا:هق هق ا ت (دوباره زد زیر گریه) دیشب لارا (لارا دختر عمه اچا) یه پارتی گرفت گفت فقط دخترا هستن بعد از مهمونی رفتیم بار منم هق منم توی مهمونی الکل خورده بودم و توی بارم حالم خوب نبود لارا بازم بهم الکل داد هوشیاریم سر جاش نبود یه پسر اومد پیشم فکر کردم داداشمه وقتی حرف میزد صداشم شبیه صدای داداشم بود فکر کردم دادشمه منو برد توی اتاق حالم خوب نبود داشت لباسامو هق لباسامو در میاورد که در باز شد و لارا و داداشم اومدن نجاتم دادن هق اگه ديرتر میرسیدن هق اگه فقط چند دقیقه دیر تر میومدن معلوم نبود الان من تو چه حالی بودم هق ن نمیدونم ته هیون چطوری فهمید اما من بهش خیانت نکردم من سالهاست عاشقشم هق
ا ت :باشه اروم باش
📳گوشیه اچا زنگ خورد
اچا:م من باید برم بابام کارم داره ب برم
ا ت:باشه برو
اچا رفت منم از روی پله ها بلند شدم
ا ت:ایی دیرم شد دیرم شد
دوییدم پایی رفتم توی کلاس کیفمو برداشتم
برگشتم که برم دیدم جیمین و دوتا از پسرای مدرسه پشت سرمن
خوستم رد بشم نزاشت
ا ت:حوصله تو یکیو ندارم کار دارم برو کنار
از کنارش رد شدم خواستم از در برم بیرون که اون دوتا پسره بازو هامو گرفتن و پاهام از زمین جدا شد
ا ت:روانیا چکار میکنین ولم کنین
داشتن میبردنم پیش جیمین
ا ت:دستتونو بکشین عای تاوان اینکارتونو پس میدین
جیمین :به يه شرط میزارم بری
ا ت:بنال
جیمین :با من درست صحبت کن
ا ت:شرط اینه
جیمین :این یه اخطاره
ا ت:خوب
جیمین :باید برای سه روز دوست دخترم بشی
ا ت:خواب دیدی خیره
جیمین :اونقدرام علاقه ندارم با تو سرکله بزنم 🥃
ببخشید دیر شد
لایکای پارت 15
کامنت 150
پارت 5
با این حرفش ناخداگاه یاد حرفه هیون کی افتادم
گفت که اچا فقط بخاطر ته هیون با ما دوست بود اما اچا روزایی که هیچکس پیشم نبود با من بود قبل از می یونگ من با اچا دوست بودم و اون به جز ته هیون هیچکسو نمیخواست فقط و فقط عاشق اون بود 3 سه سال تمام عاشقش بود منو و اون صمیمی تر از اونی بودیم که فکرشو میکردم بعد از می یونگ باهاش سرد شدم شبایی که گریه میکرد پیشش نبودم با این فکرا حس گناه میکردم من مثل یه ادم فروش اچا رو فراموش کردم
ا ت:اچا هق
اچا:ا ت من به تو دروغ گفتم من تا حالا به تو دروغ نگفتم
ا ت:باشه بهم بگو چی شده
اچا:هق هق ا ت (دوباره زد زیر گریه) دیشب لارا (لارا دختر عمه اچا) یه پارتی گرفت گفت فقط دخترا هستن بعد از مهمونی رفتیم بار منم هق منم توی مهمونی الکل خورده بودم و توی بارم حالم خوب نبود لارا بازم بهم الکل داد هوشیاریم سر جاش نبود یه پسر اومد پیشم فکر کردم داداشمه وقتی حرف میزد صداشم شبیه صدای داداشم بود فکر کردم دادشمه منو برد توی اتاق حالم خوب نبود داشت لباسامو هق لباسامو در میاورد که در باز شد و لارا و داداشم اومدن نجاتم دادن هق اگه ديرتر میرسیدن هق اگه فقط چند دقیقه دیر تر میومدن معلوم نبود الان من تو چه حالی بودم هق ن نمیدونم ته هیون چطوری فهمید اما من بهش خیانت نکردم من سالهاست عاشقشم هق
ا ت :باشه اروم باش
📳گوشیه اچا زنگ خورد
اچا:م من باید برم بابام کارم داره ب برم
ا ت:باشه برو
اچا رفت منم از روی پله ها بلند شدم
ا ت:ایی دیرم شد دیرم شد
دوییدم پایی رفتم توی کلاس کیفمو برداشتم
برگشتم که برم دیدم جیمین و دوتا از پسرای مدرسه پشت سرمن
خوستم رد بشم نزاشت
ا ت:حوصله تو یکیو ندارم کار دارم برو کنار
از کنارش رد شدم خواستم از در برم بیرون که اون دوتا پسره بازو هامو گرفتن و پاهام از زمین جدا شد
ا ت:روانیا چکار میکنین ولم کنین
داشتن میبردنم پیش جیمین
ا ت:دستتونو بکشین عای تاوان اینکارتونو پس میدین
جیمین :به يه شرط میزارم بری
ا ت:بنال
جیمین :با من درست صحبت کن
ا ت:شرط اینه
جیمین :این یه اخطاره
ا ت:خوب
جیمین :باید برای سه روز دوست دخترم بشی
ا ت:خواب دیدی خیره
جیمین :اونقدرام علاقه ندارم با تو سرکله بزنم 🥃
ببخشید دیر شد
لایکای پارت 15
کامنت 150
۵۹.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.