سرنوشت
#سرنوشت
#Part۲۳
زندگیمو ببینم مامانی نمیخای یبارم شده بیای تو. خابم به جون خودم دلم تنگته بیا دلم میخاد بغلم کنی میخام عطر تنتو بوکنم میدونم این چندسال نامردی کردم ولی توکه ازوون بالا همه چیو میدیدی بدون. که. من تقصیری نداشتم میای باهم مث قدیما بریم پارک باهم کیک درست کنیم..
نمیدونم چند ساعت داشتم با مامانم حرف میزدمو گریه میکردم یهو صدای گوشیم دراومد دانی داشت بهم زنگ میزد سعی کردم صدامو صاف کنم دکمه اتصالو زدم که صداش پیچید توگوشم: کجایی ات نمیخای بیای شرکت مث اینکه قراره امشب باهم بریم بیرون من کلی خرید دارم
بهش گفتم: الان اومدم جایی یه ساعت دیگه میام پیشت گف: زود بیای ها باشه ای گفتمو تلفنو قط کردم از جام بلند شدم یبار دیگه گفتم مامانم امشب میای بخابم یکم باهم حرف بزنیم جند ثانیه وایسادم و راه افتادم دلم میخاست پیاده برم وای خیلی دور بود یه تاکسی گرفتم به سمت شرکت راه افتادم وقتی رفتم تو شرکت انگار دانی رفته بود بهش زنگ زدم جواب داد گفتم: تو کجایی من اومدم شرکت ولی نیستی گف: ببخشید ات یه مشکلی برام پیش اومده باید زودتر میرفتم خونه معذرت میخام گفتم: نه بابا اشکالی نداره منم دیگه میرم خونه قط کردم با خودم کلنجار میرفتم که برم ببینم تهیونگ اتاقشه یانه دیگه دلمو زدم بع دریا و رفتم تقه ای بدر زدم صدایی نیومد اروم درو باز کردم که دیدم تهیونگ سرشوگذاشته رو میزش انگار خواب بود بطرفش رفتم چقد ناز خابیده بود ولی چرا صورتش خیس بود وقرمز شده بود......
#Part۲۳
زندگیمو ببینم مامانی نمیخای یبارم شده بیای تو. خابم به جون خودم دلم تنگته بیا دلم میخاد بغلم کنی میخام عطر تنتو بوکنم میدونم این چندسال نامردی کردم ولی توکه ازوون بالا همه چیو میدیدی بدون. که. من تقصیری نداشتم میای باهم مث قدیما بریم پارک باهم کیک درست کنیم..
نمیدونم چند ساعت داشتم با مامانم حرف میزدمو گریه میکردم یهو صدای گوشیم دراومد دانی داشت بهم زنگ میزد سعی کردم صدامو صاف کنم دکمه اتصالو زدم که صداش پیچید توگوشم: کجایی ات نمیخای بیای شرکت مث اینکه قراره امشب باهم بریم بیرون من کلی خرید دارم
بهش گفتم: الان اومدم جایی یه ساعت دیگه میام پیشت گف: زود بیای ها باشه ای گفتمو تلفنو قط کردم از جام بلند شدم یبار دیگه گفتم مامانم امشب میای بخابم یکم باهم حرف بزنیم جند ثانیه وایسادم و راه افتادم دلم میخاست پیاده برم وای خیلی دور بود یه تاکسی گرفتم به سمت شرکت راه افتادم وقتی رفتم تو شرکت انگار دانی رفته بود بهش زنگ زدم جواب داد گفتم: تو کجایی من اومدم شرکت ولی نیستی گف: ببخشید ات یه مشکلی برام پیش اومده باید زودتر میرفتم خونه معذرت میخام گفتم: نه بابا اشکالی نداره منم دیگه میرم خونه قط کردم با خودم کلنجار میرفتم که برم ببینم تهیونگ اتاقشه یانه دیگه دلمو زدم بع دریا و رفتم تقه ای بدر زدم صدایی نیومد اروم درو باز کردم که دیدم تهیونگ سرشوگذاشته رو میزش انگار خواب بود بطرفش رفتم چقد ناز خابیده بود ولی چرا صورتش خیس بود وقرمز شده بود......
۱۶.۴k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.