امشب چیزی از من نخواهد ماند

امشب چیزی از من نخواهد ماند..
عقلم را که ثانیه به ثانیه پر و خالی میشود..
بجای چشم‌هایی که اشک چکیدن را با آخرین بارش از یادِ عقلم به دور دست‌ها سپردند..
من هیچ چیزِ من مستقیم نیست..
با برعکس بودن خودم را به من بودن میرسانم..
جالب میشوم در چشمِ دیگران..
که چجور هیچ چیزِ من مانند بشر نیست..
چون انسانم و به دیووانگی زندگی میکنم..
عقلم چپ شده‌اس از حجمِ سنگین این همه دانستن و نگفتن..
قهر کردم با انگشتانم و نوشتن..
دیگر نخواهم نوشت..
نخواهم گفت..
بگذار این من امشب به آن ورای انفجارِ مغزش از کلمه برسد..!!!


#فاطمه_آشوب

03:14
دیدگاه ها (۳۲)

خواب دیدم که درمقابلِ آنچه مینگارم.. مبلغی به من میدهند.. نم...

ویسِ دیوانگی را دوست.. چرا که ما را جمع میکند در یک پوست(همو...

مظلوم‌تر از جمعه را در زندگیم ندیده‌ام.. آدماها شروعشان را ب...

من باشم و یک جفت جوراب.. تو باشی و یک واحد بدنِ داغ.. دیگر ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط