رمان زهر گل

رمان زهر گل🫂

آقاجون: من با بابا بزرگ شیان قراردادی بستم. و متسفانه من نتونستم به قرار دادم عمل کنم. و قرار شد که چون من نتونستم. به قرار دادم عمل کنم یکی از بینقص ترین نوه هام رو برداره و الانم که بینقص ترین رو برداشته.
رضا: چرا باید پانیذ؛ بابت کاری که شما کردید جریمه بشه.
آقاجون: هیسسسس؛ به پسرا با دخترا میگم میان کمکت. اینم نقشه جایی که می خوان ببرنش. راستی فقط تا ۱۲شب فردا وقت داری.
و رفت بیرون بعد چند دقیقه. بچه ها اومدن ولی چرا انقدر نیکا خوشحاله؟
رضا: نیکا؟
نیکا: بله؟
رضا: چرا انقدر خوشحالی؟
نیکا: چون متین رو بدست آوردم.
رضا: اونوقت از دوزدیدن پانیذ. ناراحت نیستی؟
نیکا: چی دزدیدن(بابغض)
و کل داستانو تعریف کردم. نقشه رو از دست ارسلان گرفتم و یه نقشه ی بینقص کشیدم.


۱ساعت بعد.

دیانا: واییییییییییی. خسته شدم.
محشاد: تازه الان باید بریم خرید لباس؛ کارت خدمات عراق(بعداً میفهمید برای چی هست) و کلی چیز دیگه.
پس پاشید. پاشید.

۲ساعت بعد.
#دیانا.
بچه ها همه بیان تو اتاق من
ارسلان: بچه ها من بیلیط گرفتم برای پنج صبح
زضا: من میرم بخوابم.
دیدگاه ها (۸)

فن های نیکا کجان؟ ایشون فن نیکا هست و وقت از نیکا فعالیت میک...

قربونت برم من. میدونم که همتون فالو دارید. ولی بازم فالوش کن...

خب؛ این شکلیه که من یه نفرو میگم شما حسی که به اون شخص دارید...

رمان بغلی من پارت۱۳۶و۱۳۷و۱۳۸و۱۳۹دیانا: ارسلان اون بچه فقط پن...

رمان بغلی من پارت ۱۲۴و۱۲۵و۱۲۶و۱۲۷و۱۲۸ارسلان: معلومه که میام ...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط