خاموش و بی صدا ...
خاموش و بی صدا ...
دیگر خبری از شیطنت ها و شوخی ها نبود!
کسی نبود تا با قهقهه ها و مزه پرانی ها خوابت را بگیرد!
فکر می کردم با اتمام عملیات، دردها و داغ ها پایان یافته اما تازه شروع شده بود!
اشک ها جایی برای خواب در چشمان نمی گذاشت!
دوستان چهره از هم مخفی می کردند!
زیر پتو صدای هق هق گریه !
گوشه ی اتاق، سری رفته در گریبان، داغدار ...
کم کم ، گریه آزاد شد!
خواب و بیداری صحنه ها رهایمان نمی کرد!
خواب بود و کابوس صحنه های تلخ و دردناک !
نام و یاد " کجباف" که با خنده توام بود اینک چشمها را اشکبار می کرد!
رهایت کنم از این دردنامه!
خدا می داند که در آن روزها بر ما چه گذشت!!
آبادان را با آن مسجد و کلیسا و هزاران خاطره ، رها کردیم و رفتیم در حالی که سوغات اشک و گریه را با خود به کرخه بردیم!
" پروژه" بیت الاحزان بود!
هر چه اکبر شیرین و برخی دوستان تلاش می کردند با لطائف و مزاح کردن فضا را به دست گیرند اما غروب ها دل می گرفت و گریه بیشتر می شد!
لاجرم گردان تصمیم گرفت نیروها را از قرنطینه خارج کند!
اتوبوس ها آمدند و لباس رزم عملیات پرفراز و فرود کربلای۴ را از تن درآوردیم و عازم اهواز شدیم تا در ماموریت جدید " راوی رشادتها و شهادت ها" ی عزیزان مان باشیم برای مادران و پدران پاک نهاد و پاک دامنی که با عصاره ی جانشان مردانی این چنین پروراندند!
بیاد دارم که آن پیرمرد پاک نهاد گروهان "حاج اصلان رضایی" وقتی خبر شهادت کجباف را شنید، بر سرزنان می گریست و از نمازهای شب اش گفت!!
از ناله های عارفانه کجباف گفت!!
خدایا ! کجباف!
همان کجبافی که ما به خنده و شوخی برای نماز صبح بیدار می کردیم؟!
همان کجبافی که برای تفریح "کیسه بکس" ما بود، بعدها فهمیدیم که " دان یک" تکواندو و از شاگردان یکی ممتازترین اساتید معروف آن دوران بود!!
خدایا اینان که بودند و در کدام مکتب این چنین به کمال اخلاق و اجتهاد عمل رسیدند؟!
درود خدا بر شهیدان
درود خدا بر جانبازان و مفقودین
درود خدا بر پدران و مادران شهیدان
درود خدا بر فرزندان و همسران صبور شهیدان و جانبازان
و سلام بر حضرت صاحب الزمان ارواحنا له الفدا که چنین مردان و زنانی را ولایت دارد.
و سلام بر روح بلند امامی که رهبری کرد و هدایت کرد!
تا ابد یاد و خاطره شهیدان زنده و پاینده باد. 🌹
دیگر خبری از شیطنت ها و شوخی ها نبود!
کسی نبود تا با قهقهه ها و مزه پرانی ها خوابت را بگیرد!
فکر می کردم با اتمام عملیات، دردها و داغ ها پایان یافته اما تازه شروع شده بود!
اشک ها جایی برای خواب در چشمان نمی گذاشت!
دوستان چهره از هم مخفی می کردند!
زیر پتو صدای هق هق گریه !
گوشه ی اتاق، سری رفته در گریبان، داغدار ...
کم کم ، گریه آزاد شد!
خواب و بیداری صحنه ها رهایمان نمی کرد!
خواب بود و کابوس صحنه های تلخ و دردناک !
نام و یاد " کجباف" که با خنده توام بود اینک چشمها را اشکبار می کرد!
رهایت کنم از این دردنامه!
خدا می داند که در آن روزها بر ما چه گذشت!!
آبادان را با آن مسجد و کلیسا و هزاران خاطره ، رها کردیم و رفتیم در حالی که سوغات اشک و گریه را با خود به کرخه بردیم!
" پروژه" بیت الاحزان بود!
هر چه اکبر شیرین و برخی دوستان تلاش می کردند با لطائف و مزاح کردن فضا را به دست گیرند اما غروب ها دل می گرفت و گریه بیشتر می شد!
لاجرم گردان تصمیم گرفت نیروها را از قرنطینه خارج کند!
اتوبوس ها آمدند و لباس رزم عملیات پرفراز و فرود کربلای۴ را از تن درآوردیم و عازم اهواز شدیم تا در ماموریت جدید " راوی رشادتها و شهادت ها" ی عزیزان مان باشیم برای مادران و پدران پاک نهاد و پاک دامنی که با عصاره ی جانشان مردانی این چنین پروراندند!
بیاد دارم که آن پیرمرد پاک نهاد گروهان "حاج اصلان رضایی" وقتی خبر شهادت کجباف را شنید، بر سرزنان می گریست و از نمازهای شب اش گفت!!
از ناله های عارفانه کجباف گفت!!
خدایا ! کجباف!
همان کجبافی که ما به خنده و شوخی برای نماز صبح بیدار می کردیم؟!
همان کجبافی که برای تفریح "کیسه بکس" ما بود، بعدها فهمیدیم که " دان یک" تکواندو و از شاگردان یکی ممتازترین اساتید معروف آن دوران بود!!
خدایا اینان که بودند و در کدام مکتب این چنین به کمال اخلاق و اجتهاد عمل رسیدند؟!
درود خدا بر شهیدان
درود خدا بر جانبازان و مفقودین
درود خدا بر پدران و مادران شهیدان
درود خدا بر فرزندان و همسران صبور شهیدان و جانبازان
و سلام بر حضرت صاحب الزمان ارواحنا له الفدا که چنین مردان و زنانی را ولایت دارد.
و سلام بر روح بلند امامی که رهبری کرد و هدایت کرد!
تا ابد یاد و خاطره شهیدان زنده و پاینده باد. 🌹
۶۹.۶k
۲۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.