blood voice
blood voice
(صدای خونین )
part 8
دستی به موهای نقره آیی رنگش کشید ،باکلافگی به برگه ها نگاهی انداخت .
_پس کدوم گوری هستن؟
فردی با حالت مضطرب و نگران به در قهوه آیی رنگ که از چوب ها گرون و اصل بودند زد .
باصدور اجازه وارد شد ، برای اولین بار بود که رئیسش را با موهای باز و شلخته میدید او همیشه موهایش را میبافت و به زیبا ترین حالت ممکن شکل میداد ،اما حالا تفاوت داشت . سنگینی نگاه رئیسش را حس کرد پس سریع شروع به شرح دادن ماجرا شد .
-رئیس طبق تحقیقات آنها در آژانس کاراگاه مسلح هستند هنوز مشخص نیست که گروگان گرفته شده اند یا اینکه به خواست خودشان آنجا هستند .
با دست اشاره کرد تا بیرون برود .
+مرتیکه ی خنگ آخه مگه خلن که با خواست خودشون باشه .
{در خانهی فئودور و سیگما ۳بعد از ظهر }
دخترک همچنان که سعی میکرد یاد بگیرد چگونه غذا درست کند حرص هم میخورد ،چون دازای رو کاناپه روبه رویش نشسته بود و با حرف هایش اورا عصبی میکرد آما مگر میتوانست کاری کند؟ دازای با موهبت لعنتی اش جلویش را میگرفت .
-دازای ؟
دازای چشمانش را باز کرد و صاف نشست .
+بله فئودور؟
همانطور که خودش را کنترل میکرد بلد داد زد :
_گمشو بیرون .
دازای که انگار بهش شوک وارد شده باشه با تعجب پرسید :
+چ... چی ؟
دخترک همانطور که با موهایش ور میرفت بلند تر گفت :
_گمشو بیرون خیلی رو مخمی !
دازای دوباره دراز کشید و لبخند زد .
(صدای خونین )
part 8
دستی به موهای نقره آیی رنگش کشید ،باکلافگی به برگه ها نگاهی انداخت .
_پس کدوم گوری هستن؟
فردی با حالت مضطرب و نگران به در قهوه آیی رنگ که از چوب ها گرون و اصل بودند زد .
باصدور اجازه وارد شد ، برای اولین بار بود که رئیسش را با موهای باز و شلخته میدید او همیشه موهایش را میبافت و به زیبا ترین حالت ممکن شکل میداد ،اما حالا تفاوت داشت . سنگینی نگاه رئیسش را حس کرد پس سریع شروع به شرح دادن ماجرا شد .
-رئیس طبق تحقیقات آنها در آژانس کاراگاه مسلح هستند هنوز مشخص نیست که گروگان گرفته شده اند یا اینکه به خواست خودشان آنجا هستند .
با دست اشاره کرد تا بیرون برود .
+مرتیکه ی خنگ آخه مگه خلن که با خواست خودشون باشه .
{در خانهی فئودور و سیگما ۳بعد از ظهر }
دخترک همچنان که سعی میکرد یاد بگیرد چگونه غذا درست کند حرص هم میخورد ،چون دازای رو کاناپه روبه رویش نشسته بود و با حرف هایش اورا عصبی میکرد آما مگر میتوانست کاری کند؟ دازای با موهبت لعنتی اش جلویش را میگرفت .
-دازای ؟
دازای چشمانش را باز کرد و صاف نشست .
+بله فئودور؟
همانطور که خودش را کنترل میکرد بلد داد زد :
_گمشو بیرون .
دازای که انگار بهش شوک وارد شده باشه با تعجب پرسید :
+چ... چی ؟
دخترک همانطور که با موهایش ور میرفت بلند تر گفت :
_گمشو بیرون خیلی رو مخمی !
دازای دوباره دراز کشید و لبخند زد .
۲.۴k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.