پارت264
#پارت264
_خداروشکر عاطفه زنگ زد وگرنه میخواست همین جا بشینه مخ منو بخوره!
مهری لبخندی زد .
_کی مرخص میشی از اینجا؟
_قراره دکتر بیاد ببینه پامو ، مشکلی نداشته باشه مرخص میشم!
مهری کمی خودش را به طرف روزبه خم کرد و خیره در چشمانش گفت:
_زود خوب میشی !
ناراحت نباشا ، من کنارتم...
این روزها به شدت عصبی و دلگیر بود ، خب حق هم داشت ، اتفاقی ک شش ، هفت ماه او را از فوتبال دور میکرد ، قطعا خوشایند نبوده ونیست!
دلش میخواست چشم هایش را ببند و وقتی بار کرد این روز ها تمام شده باشند !
چشم هایش را بست و پس از مکثی باز کرد ، هیچ اتفاقی نیوفتاد ، هنوز هم روی تخت بیمارستان بود و چشم های مهری ک خیره نگاهش میکرد!
_من میدونم میگذره این روزا ولی...
مهرنوش دستش را روی پیشانی روزبه گذاشت و انگشتانش را آرام حرکت داد.
_ولی و اما و اگر نداره پسر خوب!
میگذره و تو هم از پسش بر میای!
روزبه: ولی شاید همه چی مثل قبل نشه!
مهری لبخندی زد.
_میشه ، من مطمئنم ، حتی از قبل هم بهتر میشه!
روزبه آهی کشید !
_امیدوارم
...
_خداروشکر عاطفه زنگ زد وگرنه میخواست همین جا بشینه مخ منو بخوره!
مهری لبخندی زد .
_کی مرخص میشی از اینجا؟
_قراره دکتر بیاد ببینه پامو ، مشکلی نداشته باشه مرخص میشم!
مهری کمی خودش را به طرف روزبه خم کرد و خیره در چشمانش گفت:
_زود خوب میشی !
ناراحت نباشا ، من کنارتم...
این روزها به شدت عصبی و دلگیر بود ، خب حق هم داشت ، اتفاقی ک شش ، هفت ماه او را از فوتبال دور میکرد ، قطعا خوشایند نبوده ونیست!
دلش میخواست چشم هایش را ببند و وقتی بار کرد این روز ها تمام شده باشند !
چشم هایش را بست و پس از مکثی باز کرد ، هیچ اتفاقی نیوفتاد ، هنوز هم روی تخت بیمارستان بود و چشم های مهری ک خیره نگاهش میکرد!
_من میدونم میگذره این روزا ولی...
مهرنوش دستش را روی پیشانی روزبه گذاشت و انگشتانش را آرام حرکت داد.
_ولی و اما و اگر نداره پسر خوب!
میگذره و تو هم از پسش بر میای!
روزبه: ولی شاید همه چی مثل قبل نشه!
مهری لبخندی زد.
_میشه ، من مطمئنم ، حتی از قبل هم بهتر میشه!
روزبه آهی کشید !
_امیدوارم
...
۱.۷k
۱۳ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.