part

part1۹

ا/ت: یومی دروغ گفته
یونگی: پس چرا اسم من روشون نوشته بود برام کادو میخری بعد یکی دیگه رو میاری خونه
ا/ت: نه من اوردمش اینجا خواستم عذر خواهی کنم
یونگی: عذرخواهی کنی خب باشه منم هرکی خواست از هرکس دیگه ای عذرخواهی کنه میگم بیارش اینجا
ا/ت: یونگی اروم باش
یونگی: برو گمشو
صدای ایفون شنیدم رفتم درو باز کردم
یونگی: بهت میگم برو گمشو نه اینکه درو باز کنی
سونهو: سلام
یونگی: سلام تنهایی
سونهو: اره
یونگی: بیا داخل
رفتم دست سونهو گرفتم و پشتش موندم
سونهو: ا/ت
ا/ت: کمکم کن
سونهو: یونگی باز چیکار کردی
یونگی: از خودش بپرس
ا/ت: شاید یومی بدونه من امروز به جانی زنگ زدم....
سونهو: اره میدونم قراربود ازش عذرخواهی کنی یومی بهم گفت
ا/ت: اره میبینی که یونگی
یونگی: باشه باشه باور کردم
سونهو: فک نکنم امروز روز خوبی باشه میرم یه روز دیگه میام
یونگی: باشه خدافظ
ا/ت: خدافظ
سونهو: خدافظ
یونگی: ا/ت بیا اینجا
ا/ت: بله
یونگی: دوسم داری؟
ا/ت: بله؟
یونگی: میگم ازم خوشت میاد
ا/ت: چرا میپرسی؟
یونگی: چون خیلی دنبال اینی یکی پیدا بشه که حرفتو اثبات کنه با اینکه اصلا برای من مهم نیست و میتونه برای تو نباشه
ا/ت: من نمیخوام دربارم فکر بد کنی
یونگی: من درباره ی تو اصلا فک نمیکنم که برسه خوب باشه یا بد
ا/ت: ولی من فک میکنم
یونگی: چی؟
ا/ت: منظورم اینه من درباره ی تو فک میکنم و اینکه اره ازت خوشم میاد دوست دارم
یونگی: باشه به دوست داشتنم ادامه بده ولی فک نکن پایان خوبی داشته باشه
ا/ت: زندگی پایان خوبی نداره چه برسه به دوست داشتن من فقط خواستم بدونی حسم بهت چیه
یونگی: مرسی حستو گفتی و اینکه دوسم داری خوبه؟
ا/ت: من خستم میرم بخوابم شب بخیر
یونگی: صبر کن
ا/ت: بله
یونگی: ساعتو بردار برو درستش کن
ا/ت: باشه
یونگی: اینو گفتم خوشحال نشو و امیدوار نباش فقط خوشگل بود میگم
ا/ت: زیاد ساعت داری
یونگی: اینم بهش اضافه بشه چی میشه؟
ا/ت: هیچی باشه
یونگی: شب بخیر

چند ماه بعد
یومی: ا/ت
ا/ت: بله
یومی: میدونی امروز چه روزیه؟
ا/ت: نه
یومی: سالگرد ازدواجتون
ا/ت: خب که چی نه که خیلیم مهمه
یومی: برای تو اره
ا/ت: ولی برای یونگی نه
یومی: یه کیک درست کن خوشحالش کن
ا/ت:نه نمیخوام
یومی: اوکیه چون الان شبه من میرم شاید الان یونگی بیاد خودش خوشحالت کنه خدافظ
ا/ت: یومی تروخدا پیش یونگی همچین حرفی نزنیا
یومی: باشه خدافظ
ا/ت:خدافظ
رفتم و یه کیک کوچولو خوشگل درست کردم و منتظر بودم بیاد
صدای کلید شنیدم لامپارو خاموش کردم
یونگی: ا/ت کجایی؟
لامپارو روشن کرد
ا/ت: سورپرایز
یونگی: چیه؟ تولدمه امروز خبر ندارم
ا/ت: سالگرد ازدواجمونه
یونگی: این چیزا رو جمع کن سالگرد ازدواج چیه دیگه خستم میخوام برم بخوابم
ا/ت: شب بخیر
یونگی: شب بخیر

#فیک
دیدگاه ها (۹)

part20

part21

part¹⁸رفتم داخلا/ت: سلام یونگی: سلام ا/ت: خوبی؟ یونگی: اره ک...

part17

love Between the Tides¹⁹(باید اعتماد میکردم یا نه) بعد از چن...

love Between the Tides¹⁸ ا/ت خیلی احساس ترس تو خونه ی تهیونگ...

love Between the Tides²⁶رفتم سوار ماشین شدم تهیونگ: دو ساعت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط