part21

یونگی: باید برش داری
ا/ت: نمیخوام چیزی ازت داشته باشم میخوای مجبورم کنی؟
یونگی: ا/ت بشین
ا/ت: نشستم
یونگی: راستش من عاشق شدم
ا/ت: عاشق؟
یونگی: اره یه دخترست خیلی باحاله و قوی خیلی دوسش دارم از بچگی میخواستمش
ا/ت: خیلیم عالی خوشحال شدم خیلی واقعا من که شانسی ندارم
یونگی: نمیدونم او واقعا دوسم داره یا نه درباره توهم میدونه بهش گفتم بخاطر چی باهم ازدواج کردیم و گفتمش اگه قبول کنه طلاق میگیریم
ا/ت: قبول کرد یا نه؟
یونگی: گفت بعد از سفرش بهم میگه فک کنم باید تا یک ماه دیگه جدا شیم
ا/ت: همم باشه جدا شیم من مشکلی ندارم
یونگی: چرا گریه میکنی؟
ا/ت: گریه خوشحالیه
بلند شدم و رفتم
یونگی: امشب نمیام خونه فردا میخواد بره سفر امشب میخوام کنارش باشم
چیزی نگفتمو رفتم

شب
اهنگ غمگین گذاشته بودم و داشتم باهاش گریه میکردم زندگی اون رو بدشو به من نشون داد همون دل خوشیمو ازم گرفت
خدمتکار: خانم ما کارمون تموم شده میشه بریم
ا/ت: بفرمایید تشریفتون رو ببرید
خدمتکار: خیلی ممنون

چند دقیقه بعد
صدای درو شنیدم اهنگ قطع کردم
ا/ت: چی جا گذاشتی سانا؟
جواب نداد
ا/ت: سانا سانا؟
با ترس به پشتم نگاه کردم
ا/ت: یونگی برگشتی؟
یونگی: هههه
ا/ت: چیشده؟ مستی؟ نوشیدنی خوردی؟
یونگی: نه فقط یه کوچولو
ا/ت: چه بو الکلی هم میدی
یونگی: من خیلی حالم خوبه
ا/ت: معلومه از رفتن اون دختر الکل خوردی
یونگی:کدوم دختر؟
دستشو گرفتم بردمش تو اتاقش
ا/ت: بیا برو بخواب
یونگی: باشه شب بخیر
ا/ت: شب بخیر
خواستم برم دستمو گرفت
یونگی: نرو چرا میخوای بری؟
ا/ت: منو با اون دختره اشتباه نگیر
دستمو کشید منو تو بغل خودش گرفت
یونگی: باید امشب کنارم بخوابی عزیزم
ا/ت: من اونی نیستم که فک میکنی؟
یونگی: خودشی
ا/ت: من ا/تم همون زنی که ازش متنفری
یونگی: متنفر؟ کی گفته متنفرم از بچگی عاشقت بودم الانم عاشقتم
بلند شد دستمو گرفت منو چسبوند به دیوار
صورتشو به صورتم نزدیک کرد و لبمو بوسید سریع ازش جدا شدم بهم لبخند زد
ا/ت: دیوونه شدی؟
یونگی: نه عاشق شدم
دستمو بوسید
ا/ت: چیکار داری میکنی میدونی اگه صبح بیدار شی بفهمی خودتو میکشی
یونگی: نه نمیکنم
دوباره بهم نزدیک شد و لبمو بوسید
یونگی: عاشقتم
ا/ت: پس چرا میخوای ازم جدا شی؟
یونگی: کی گفته میخوام جدا شم این اولشه
ا/ت: اشتباه گرفتی؟
یونگی:نه نگرفتم
دستشو رو موهام کشید و بعد گذاشت رو صورتم و دستشو اورد پایین تر رو دکمه اول لباسم دستشو گرفتم
ا/ت: یونگی اینکارو نکن
یونگی: اگه دوسم نداری همین الان برو ولی اگه واقعا میخوایم بمون
ا/ت: اگه صبح بیدار بشی پشیمون نمیشی؟
یونگی: نه نمیشم
دستمو و از دستش جدا کردم
یونگی: بهم یه لبخندی زد کارشو انجام داد

فردا صبح
داشتم صبحونه میخوردم
یونگی: ا/ت
دیدگاه ها (۷)

part22

part23

part20

part1۹ا/ت: یومی دروغ گفتهیونگی: پس چرا اسم من روشون نوشته بو...

مرگ بی پایان پارت ۲۹

فیک مافیای سیاه من part 4

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط