part rose white

part(1) 🤍rose white🤍


22[Qctober]2019


"نیمه شب ساعت 12:45"
صدای بلند اهنگ کل محوطه رو پر کرده بود و دخترایی که خودشون و به طرز خجالت اوری به پسرا میما*لوندن و پسرایی که سعی میکردن مخ دخترا رو بزنن تا شب رو باهاشون بگذرونن و...و اما شخصیت اصلی داستان ما "ا/ت" دختری 17 ساله و زیبا دختری که بخاطر جاه طلبی پدرش الان جای اینکه مثل بقیه هم سن و سالاش به فکر ایندش و درسش باشه باید بین این همه ادم هول و جاه طلب کار کنه درسته پدر ا/ت مردی که تشنه پول و ثروت بود که دخترش رو سر پول ناچیزی فروخت...
الان نزدیک 2 یا 3 سالی میشه که ا/ت داره تو اون بار لعنتی کار میکنه تو این مدت اتفاق های وحشتناک زیادی براش افتاده مثلا ادمای زیادی سعی کردن بهش تجا*وز کنن اما خوب ا/ت شانس اورد و تونست از دستشون فرارکنه...
امروز [Qctober]22 بود...روزی که هر سال مافیاهای بزرگ از سراسر دنیا به این بار میومدن از روسیه و پاکستان گرفته تا امریکا و کره جنوبی برای مزاکره و برقراری صلح بین همدیگه و...

"شب ساعت 01:23"
همه ی مهمون ها از کشورها و خاندان های مختلف رسیده بودن غیر از یکی....پسر خاندان جئون یعنی "جئون جونگکوک" کسی که حتا دیدین عکسش تو روزنانه ها ترس تو دل مردم مینداخت چه برسه به دیدنش البته این اولین باری بود که جئون بزرگ جای اینکه خودش یا پسرش رو بفرسته نوه ارشدش رو فرستاده بود و خوب این میتونست یه فرصت برای جونگکوک باشه که خودش رو با اعضای باند های دیگه وقف بده...

همه مشغول خوش و بش بودن که ناگهان در باز شد و قامت عضله ای جونگکوک نمایان شد میشد ترس رو از چشم های حاضرین اونجا دید...
ویکتور"پیر مردی باهوش و تیزبین و در عین حال خطرناک از روسیه"
ویکتور:اوه...ببین کی اینجاست!!
جونگکوک با لحن سرد و خشک
جونگکوک:جناب ویکتور همه جا خبر از حال بد شماس فکر میکردم امسال نتونین بیاین..
ویکتور:وقتی شنیدیم شمام قراره امسال بین ما حضور داشته باشین نمیتونستم نیام(نیشخند)
برایان"پسر وسط خاندان آگرست از امریکا پسری در ظاهر معصوم و فرشته اما در باطن یک شیطان"
برایان:هی هی بس کنید بیاید این شب خوب رو خراب نکنیم و باهم خوش باشیم
ویکتور:درسته بهتره خوش باشیم(لبخند مصنوعی)

"شب ساعت 02:47 در اشپزخانه بار"
بار کمی خلوت شده بود و مهمان های ویژه تو اتاق مخصوص بودن و ا/ت به تنهایی مشغول تمیز کردن محوطه بیرونی بار بود همینجوری که داشت زمین رو تمیز میکرد اواز مورد علاقش رو هم میخوند ا/ت صداش نه خوب بود نه بد یعجورایی متوسط بود البته خودش اینطوری فکر میکرد در واقع صدای بهشتی داشت...
در همین موقع جونگکوک که از فضای اطرافش خسته شده بود از اتاق بیرون اومد و به محوطه بیرونی بار رفت یه پک از سیگار تو دستش زد و به روبه روش خیره شد که صدایی توجه ش رو جلب کرد به سمت صدا برکشت دختری که تمام هواسش رو به کارش داده بود و داشت اواز میخوند داخل فضای بیرونی بار نور زیادی وجود نداشت فقط یه نور خیلی کم که افتاده بود رو صورت ا/ت و همون یکم نورم برای اینکه زیبایی ا/ت رو نشون بده کافی بود...
جونگکوک همنطور غرق نگاه کردن به ا/ت بود که هیون"دوست بچگی جونگکوک و دست راستش تو باند"
هیون:به چی نگاه میکنی؟
جونگکوک که تازه به خودش اومده بود گفت
جونگکوک:هیون اطلاعات اون دختر رو برام گیر بیار
هیون:برای چی؟
جونگکوک:فقط کاری رو که بهت میگم انجام بده فقط سری باش
هیون:چشم...

پایان(1)part
☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆☆☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡


شرطا
لایک:35
کامنت:20
بچه ها متسفانه امکانش هست که فیک های قبلی رو ادامه ندم چون هر کدوم رو چند بار گذاشتم ولی گذارش شد...
دیدگاه ها (۸)

part(2) 🤍rose white🤍22[November]2019یک ماه از اون شب گذشته ب...

چرا نمیزاری زندگیش و بکنه؟🤨منحرفم خودتی😐🤣

گنگگگگ😂💪

فیک جدیدمعرفینقش های اصلیا/ت:... تهیونگ:.... یونا: نامزد تهی...

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط