part rose white

part(3) 🤍rose white🤍


22[November]2019

؟؟؟:200 ملیون وون
همه با تعجب به سمت صدا برگشتن مردی حدودا 40 ساله با چشمانی ابی که به نظر میومد اهل امریکایی باشه...
مرد:ببخشید؟....
مرد امریکایی:گفتم..200 ملیون وون... میخرمش..
مرد:خوب پس...این برده با مبلغ 200 ملیون وون فروخته شد...


ا/ت دقیقا کنار مرد در صندلی عقب ماشینی که معلوم بود مدل بالایی داره نشسته بودنند..
یه ساعتی میشد تو راه بودن و تو این یه ساعت فقط یه چیز تو ذهن دخترک بود..فرار..
باید هر طور شده از دست این مرد فرار میکرد...
اما چطوری اینده مشخصی نداشت یعنی این مرد میخواست باهاش چیکار کنه؟...
همینطور تو فکر بود که ماشین ایستاد سرش رو بالا اورد و باچیزی که دید خشکش زد یه عمارت بزرگ انقدر بزرگ بود که میشد به شجاعت گفت ا/ت در کنار اون خونه مورچه محسوب میشد...دور و اطراف عمارت پر بود از بادیگارد و... همینجوری غرق نگاه کردن به منظره بود که..
مرد امریکایی:زود باش دنبالم بیا..
از ماشین پیاده شد و دنبال مرد به داخل عمارت رفت...تا وارد عمارت شد میتونست صدای پچ پچ خدمه و خدمتکار ها رو بشنوه
خدمتکار:یعنی این همونه؟..
خدمتکار:من موندم عاشق چیه این شده چندان اش دهن سوزیم نیست...
منظورشون چی بود؟عاشق؟..
از پله های عمارت بالا رفتن و به دری مشکی رنگ رسیدن و ایستادن که...
مرد امریکایی:ارباب اجازه هست..
؟؟؟:بیا داخل..
صدای سرد و خشکی از پشت در به گوش رسید..
مرد امریکایی اول به داخل رفت بعد به نگاهش به ا/ت اشاره کرد که بیاد دنبالش وقتی رفتن داخل بلافاصله مرد امریکایی از اتاق خارج شد و در رو هم پشت سرش بست..و ا/ت شوک زده به جای خالی مرد نگاه میکرد..که یادش اومد تو اتاق تنها نیست سری برگشت و به روبه روش نگاه کرد...
درست داشت میدید؟اون..اون واقعا جئون جونگکوک بود؟همنطور داشت بهش نگاه میکرد که جئون از صندلیش بلند شد و سمت ا/ت اومد با هر قدم که نزدیک میشد ا/ت یک قدم به عقب میرفت که به در برخورد کرد و جونگکوک هم چسبید به ا/ت و دستش رو بالای سر ا/ت گذاشت..
جونگکوک:کیم ا/ت...نه..نه جئون ا/ت اینطوری خیلی بهتره
دخترک که از ترسش به تته پته افتاده بود گفت...
ا/ت:شم..شما...اسم.. من.. منو.. از کج.. کجا میدونین؟
جونگکوک:من همه چیز رو دربارت میدونم پرنسس(نیشخند)
ا/ت میتونست به وضوح صدای تپش قلبش رو از ترس بشنوه..
جونگکوک:خیله خوب میدونم که خسته ای پس بهتره خوب استراحت کنی پرنسس..ادوارد..

"ویو ا/ت"
مرد امریکایی داخل شد پس اسمش ادوارد بود..
ادوارد:بله ارباب
جونگکوک:ببرش به اتاقش تا خوب استراحت کنه هر چیم لازم داشت بهش بدین و قوانینم بهش بگو..
ادوارد:چشم با اجازه....دنبالم بیا..

دنباش رفتم و رفتیم تو به اتاق بزرگ با تم و کرم و سفید..اتاق واقعا قشنگ و بزرگی بود..

ادوارد:خیله خوب بریم سراغ قوانین
1.هیچ وقت رو حرف ارباب حرف نزن و به حرفاشون گوش بده
2.اگه چیزی لازم داشتی یا به ارباب میگی یا یکی از خدمه ها
3.حتا تکید میکنم حتا فکر فرارم به سرت نزنه که عواقبش پای خودته..
روشن شد؟
ا/ت:ب..بل..بله..
ادوارد:خوب چیز دیگه ای نیاز نداری؟
ا/ت:نه..
ادوارد:خیله خوب پس من میرم چیزی نیاز داشتی با این دکمه رو فشار بده.."کنار پیریز برق یه دکمه که شبیه پیریز برق بود بود"
و ادوارد رفت بیرون وقتی رفت صدای قفل شدن در رو هم شنیدی پنجره ها هم قفل شده بودن و این فرار رو برام سخت میکرد...


پایان(3)part
☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡♡
☆♡☆♡☆♡

این پارت رو بخاطر یه بنده خدا میزارم که امروز تولدش بود به عنوان کادو ازم خواست یه پارت بزارم و از اونجاییی که من خیلی خیلی خیلی مهربونم گذاشتم😐😂😂
دیدگاه ها (۲)

part(2) 🤍rose white🤍22[November]2019یک ماه از اون شب گذشته ب...

part(1) 🤍rose white🤍22[Qctober]2019 "نیمه شب ساعت 12:45"صدای...

پارت ۲ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط