اغوش استاد🌙
#اغوش_استاد🌙
#پارت1
پناه:
خسته درخونه روباکلیدبازکردم وحیاط وگذروندم ودرورودی روبازکردم وهنوزیک قدم برنداشته بودم که مثل همیشه زهرا زن داداش گنداخلاقم پیداش شدوباعصبانیت گفت:
_به به پناه خانم...تشریف اوردین
_زهرابه پروپای من نپیچ...فهمیدی؟
پوزخندی زدواومدنزدیکم نگاهی بهم کردوگفت:
_وای ترسیدم
بعدباصدای بلنددادزدوشروع کردبه جیغ جیغ کردن عین همیشه بدونه توجه به مزخرفاش کنارش زدم رفتم سمت اتاقم که دادزد:
_ببین تاوقتی توخونه من زندگی میکنی بایدمن بدونم کدوم گوری میری ومیای
اداش ودراوردم ودراتاق وکوبیدم بهم ونشستم روتخت وکلافه نفسم وبیرون دادم نگاهی به عکس مامان وباباکه کنارتخت بودکردم وبابغض زیرلب زمزمه کردم:
_باباومامان جون اگه الان زنده بودین این عوضی هاحق نداشتن اینطوری باهام رفتارکنن...کجایین ببینین پسراتون وعروساتون باهام چیکارمیکنن
ازروتخت بلندشدم ولباسام وعوض کردم ونشستم پشت میزتاجزوه های استادوبنویسم...حوصله وتحمل اونا برام سخت بودوبیشتراوقات خودم وتواتاق زندونی میکردم.
باصدای گوشیم ازفکربیرون اومدم ونگاهی به صفحه تلفن انداختم بادیدن اسم غزل لبخندی زدم وجواب دادم که صدای جیغش بلندشدوگفت:
_حرف بزن ببینم...بازرفتی خونه واون زن داداش گهت شروع کردزر زدن؟
_غزل مهلت بده تاحرف بزنم...بعدشم چیزی که خودت میدونی دیگه چرامیپرسی رفیق...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -d
#پارت1
پناه:
خسته درخونه روباکلیدبازکردم وحیاط وگذروندم ودرورودی روبازکردم وهنوزیک قدم برنداشته بودم که مثل همیشه زهرا زن داداش گنداخلاقم پیداش شدوباعصبانیت گفت:
_به به پناه خانم...تشریف اوردین
_زهرابه پروپای من نپیچ...فهمیدی؟
پوزخندی زدواومدنزدیکم نگاهی بهم کردوگفت:
_وای ترسیدم
بعدباصدای بلنددادزدوشروع کردبه جیغ جیغ کردن عین همیشه بدونه توجه به مزخرفاش کنارش زدم رفتم سمت اتاقم که دادزد:
_ببین تاوقتی توخونه من زندگی میکنی بایدمن بدونم کدوم گوری میری ومیای
اداش ودراوردم ودراتاق وکوبیدم بهم ونشستم روتخت وکلافه نفسم وبیرون دادم نگاهی به عکس مامان وباباکه کنارتخت بودکردم وبابغض زیرلب زمزمه کردم:
_باباومامان جون اگه الان زنده بودین این عوضی هاحق نداشتن اینطوری باهام رفتارکنن...کجایین ببینین پسراتون وعروساتون باهام چیکارمیکنن
ازروتخت بلندشدم ولباسام وعوض کردم ونشستم پشت میزتاجزوه های استادوبنویسم...حوصله وتحمل اونا برام سخت بودوبیشتراوقات خودم وتواتاق زندونی میکردم.
باصدای گوشیم ازفکربیرون اومدم ونگاهی به صفحه تلفن انداختم بادیدن اسم غزل لبخندی زدم وجواب دادم که صدای جیغش بلندشدوگفت:
_حرف بزن ببینم...بازرفتی خونه واون زن داداش گهت شروع کردزر زدن؟
_غزل مهلت بده تاحرف بزنم...بعدشم چیزی که خودت میدونی دیگه چرامیپرسی رفیق...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -d
۱.۶k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.