سناریو:وقتی توی بار......
کاپل اصلی: جولیت×آرون
نخود سیاه: آدام
امروز قرار بود با نازیرا و دخترا ساعت 8 بریم بار و خوش بگذرونیم ولی من از ایپ جور جاها خوشم نمیومد و فقط به اصرار زیاد نازیرا قبول کردم که بریم. اولش اصلا قصد نداشتم خوشتیپ کنم و قرار بود با یه تاپ و شلوار ساده برم ولی با فکر این که اون هم میاد ناخواسته کوتاه ترین لباسم که مدل لمه و مشکی بود و پوشیدم و یه رژ و آرایش خیلی تو چشم کردم. به خودم که اومدم دیدم تا حالا اینقدر شیک نشده بودم و برام عجیب بود ولی این جوری شاید یکم بهم جذب شه ولی میدونستم از این کارم پشیمون خواهم شد. انقدر فکر و خیال کردم که نازیرا زنگ زد و گفت تو راهن. یادم اومد نازیرا بهم گفته بود فقط خودمونیم پس بازم دو دل شدم و راه افتادم تا لباسامو عوض کنم ولی همون موقع زنگ در خورد و فهمیدم خیلی دیر شده. با پشیمونی محض از پله ها پایین رفتم و را دژدن نازیرا که برای اولین بار شال نداشت همه چی از یادم رفت. یه لباس بلند جذب که به خوبی اندام لاغر و پوست سفیدشو که قبلا زیر لباس های پوشیده بود رو به نمایش میزاشت و موهای موج دار سیاهش. مطمئن نیستم توی راه اومدن به اینجا اون های که دلباختش شدن کم بوده باشن. با صدای نازیرا از بهت زدگی بیرون اومدم که میگفت:
-اوه پس اون جولیت خانمی که اهل این چیزا نبود کجاست؟ دختر چه کردی!؟
-راستش منم دنبال اون نازیرای با حجاب و مغرور میگردم. کجاست؟
-سوار شو بریم جیگر دیر شده.
-اومدم.
سوار ماشین شدیم و بعد از 10 دقیقه رسیدیم به بار. یه آهنگ فانک با نور های قرمز و مبل های سلطنتی همرنگ نور ها توجه هممون رو اول مال خودش کرد. اما من با دیدن کسی که یه پیراهن قرمز گرون قیمت و کمربند مورد علاقش با ۲ تا دختر بور و مو مشکی روی صندلی لم داده بود خشکم زد. امکان نداشت اون اینجا باشه، نمیتونست اینجا باشه. خدا خدا کردم منو ندیده باشه اما وقتی یه نفر با صدای بلندی اسممو صدا زد، همه به طرفمون برگشتن؛ مخصوصا آرون.
-جولیت!!!
وقتی به سمتش برگشتم، متاسفانه شناختمش. اون.... آدام بود. مجبور بودم باهاش هم کلام بشم. یا باید میرفتم تا آرون با اون پوزخندش از من به عنوان یه ترسو یاد کنه، یا جلب توجه میکردم تا شاید با این لباس بهم حسودی کنه.
-اوه. آدام چه خوبه که اینجایی.
-تو هم همین طور. چه جذاب شدی، اومدی مخ کیو بزنی؟ داداشم
-*خنده ای فیک کرد* کی، اون خروس جنگی طلایی؟ نه بابا به نظرت به من میخوره؟ تازه آقا سرش مشغوله.
-اوه. آره راست میگی.
-تازه اونا رو ببین. یکی بلونده، یکی پوست شکلاتی. من تایپش نیستم.
-اما خیلی داداشمو دست کم نگیر. اون اگه چیزیو بخواد به دستش میاره. اما بیخیالش شو. به من افتخار میدید؟
-آه. باشه! بد نیست.
پیست رقص دقیقا رو به روی جایگاه آرون بود..........
برید پارت بعد
نخود سیاه: آدام
امروز قرار بود با نازیرا و دخترا ساعت 8 بریم بار و خوش بگذرونیم ولی من از ایپ جور جاها خوشم نمیومد و فقط به اصرار زیاد نازیرا قبول کردم که بریم. اولش اصلا قصد نداشتم خوشتیپ کنم و قرار بود با یه تاپ و شلوار ساده برم ولی با فکر این که اون هم میاد ناخواسته کوتاه ترین لباسم که مدل لمه و مشکی بود و پوشیدم و یه رژ و آرایش خیلی تو چشم کردم. به خودم که اومدم دیدم تا حالا اینقدر شیک نشده بودم و برام عجیب بود ولی این جوری شاید یکم بهم جذب شه ولی میدونستم از این کارم پشیمون خواهم شد. انقدر فکر و خیال کردم که نازیرا زنگ زد و گفت تو راهن. یادم اومد نازیرا بهم گفته بود فقط خودمونیم پس بازم دو دل شدم و راه افتادم تا لباسامو عوض کنم ولی همون موقع زنگ در خورد و فهمیدم خیلی دیر شده. با پشیمونی محض از پله ها پایین رفتم و را دژدن نازیرا که برای اولین بار شال نداشت همه چی از یادم رفت. یه لباس بلند جذب که به خوبی اندام لاغر و پوست سفیدشو که قبلا زیر لباس های پوشیده بود رو به نمایش میزاشت و موهای موج دار سیاهش. مطمئن نیستم توی راه اومدن به اینجا اون های که دلباختش شدن کم بوده باشن. با صدای نازیرا از بهت زدگی بیرون اومدم که میگفت:
-اوه پس اون جولیت خانمی که اهل این چیزا نبود کجاست؟ دختر چه کردی!؟
-راستش منم دنبال اون نازیرای با حجاب و مغرور میگردم. کجاست؟
-سوار شو بریم جیگر دیر شده.
-اومدم.
سوار ماشین شدیم و بعد از 10 دقیقه رسیدیم به بار. یه آهنگ فانک با نور های قرمز و مبل های سلطنتی همرنگ نور ها توجه هممون رو اول مال خودش کرد. اما من با دیدن کسی که یه پیراهن قرمز گرون قیمت و کمربند مورد علاقش با ۲ تا دختر بور و مو مشکی روی صندلی لم داده بود خشکم زد. امکان نداشت اون اینجا باشه، نمیتونست اینجا باشه. خدا خدا کردم منو ندیده باشه اما وقتی یه نفر با صدای بلندی اسممو صدا زد، همه به طرفمون برگشتن؛ مخصوصا آرون.
-جولیت!!!
وقتی به سمتش برگشتم، متاسفانه شناختمش. اون.... آدام بود. مجبور بودم باهاش هم کلام بشم. یا باید میرفتم تا آرون با اون پوزخندش از من به عنوان یه ترسو یاد کنه، یا جلب توجه میکردم تا شاید با این لباس بهم حسودی کنه.
-اوه. آدام چه خوبه که اینجایی.
-تو هم همین طور. چه جذاب شدی، اومدی مخ کیو بزنی؟ داداشم
-*خنده ای فیک کرد* کی، اون خروس جنگی طلایی؟ نه بابا به نظرت به من میخوره؟ تازه آقا سرش مشغوله.
-اوه. آره راست میگی.
-تازه اونا رو ببین. یکی بلونده، یکی پوست شکلاتی. من تایپش نیستم.
-اما خیلی داداشمو دست کم نگیر. اون اگه چیزیو بخواد به دستش میاره. اما بیخیالش شو. به من افتخار میدید؟
-آه. باشه! بد نیست.
پیست رقص دقیقا رو به روی جایگاه آرون بود..........
برید پارت بعد
۷.۶k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.