سناریو :وقتی توی بار.......
پارت 2:
پیست رقص دقیقا رو به روی جایگاه آرون بود. پس منم کم نیاوردم و دست آدام و گرفتم و به خودم چسبوندمش و با هم وارد پست رقص شدیم. همون لحضه متوجه نگاه های سنگین آرون شدم. نقشم داشت خوب پیش میرفت و منم از جون و دل مایه گذاشتم. وسطای رقص بودیم که آدام دستشو رو کمرم گذاشت و فاصلشو باهام کم کرد. یکم چرخیدم تا به آرون نگاه کنم ولی از دیدن خشم توی چشاش یکم تعجب کردم، اما دوست داشتم ببینم به کجا ختم میشه که دستمو دور گردن آدام حلقه کردم و فاصلمونو به صفر رسوندم. میخواستم گل آخر رو بزنم و لبامو به لبای آدام بچسبونم و انقدر ببوسمش تا آرون یه حرکتی بزنه ولی آدام یهو کنار کشید و عقب رفت. ازش پرسیدم:
-چی شد؟ نمیخوای؟
-اینطور نیست که نخوام جول ولی اگه یکم دیگه ادامه بدیم باید اشهدمو بخونم چون داداشم داره با نگاهاش قورتمون میده خوشگله. بنظرم زیادی خودتو پیشش دست کم گرفتی.
میخواستم دهن باز کنم و چیزی بگم اما وقتی نگاهم به آرون افتاد فهمیدم منظورش چیه. آدام گذاشت رفت و منم تصمیم گرفتم یه کار دیگه کنم. به آرون یه نگاه طولانی انداختم و اونم تمام مدت نگاهم کرد ولی یه شیطنتی تو وجودم میگفت وقتشه یه کاری کنم. با خودم گفتم اگه برم بیرون میاد دنبالم؟ قبل از اینکه برم تو جمعیت دنبال نازیرا گشتم و دیدم که داره با کنجی میرقصه. ظاهرا کنجی تا دم سرخوشی رفته بود. راستش وقتی داشتم جمعیت رو تماشا میکردم فهمیدم نگاه های کمی هم روم نبوده. پس بگو چرا آرون با اون چشمای خمارش اون جوری بهم زل زده بود. ولی من کار خودمو میکنم آرون وارنر. ببینم تا کجا پیش میری. با قدم های آرومی از بار زدم بیرون و توی محوطه دوری از بار که با ریسه و گل و بطری های مشروب پر شده بود، روی یه صندلی نشستم. چند دقیقه منتظر موندم تا با یه صدای بم که میگفت:
برید پارت بعد
پیست رقص دقیقا رو به روی جایگاه آرون بود. پس منم کم نیاوردم و دست آدام و گرفتم و به خودم چسبوندمش و با هم وارد پست رقص شدیم. همون لحضه متوجه نگاه های سنگین آرون شدم. نقشم داشت خوب پیش میرفت و منم از جون و دل مایه گذاشتم. وسطای رقص بودیم که آدام دستشو رو کمرم گذاشت و فاصلشو باهام کم کرد. یکم چرخیدم تا به آرون نگاه کنم ولی از دیدن خشم توی چشاش یکم تعجب کردم، اما دوست داشتم ببینم به کجا ختم میشه که دستمو دور گردن آدام حلقه کردم و فاصلمونو به صفر رسوندم. میخواستم گل آخر رو بزنم و لبامو به لبای آدام بچسبونم و انقدر ببوسمش تا آرون یه حرکتی بزنه ولی آدام یهو کنار کشید و عقب رفت. ازش پرسیدم:
-چی شد؟ نمیخوای؟
-اینطور نیست که نخوام جول ولی اگه یکم دیگه ادامه بدیم باید اشهدمو بخونم چون داداشم داره با نگاهاش قورتمون میده خوشگله. بنظرم زیادی خودتو پیشش دست کم گرفتی.
میخواستم دهن باز کنم و چیزی بگم اما وقتی نگاهم به آرون افتاد فهمیدم منظورش چیه. آدام گذاشت رفت و منم تصمیم گرفتم یه کار دیگه کنم. به آرون یه نگاه طولانی انداختم و اونم تمام مدت نگاهم کرد ولی یه شیطنتی تو وجودم میگفت وقتشه یه کاری کنم. با خودم گفتم اگه برم بیرون میاد دنبالم؟ قبل از اینکه برم تو جمعیت دنبال نازیرا گشتم و دیدم که داره با کنجی میرقصه. ظاهرا کنجی تا دم سرخوشی رفته بود. راستش وقتی داشتم جمعیت رو تماشا میکردم فهمیدم نگاه های کمی هم روم نبوده. پس بگو چرا آرون با اون چشمای خمارش اون جوری بهم زل زده بود. ولی من کار خودمو میکنم آرون وارنر. ببینم تا کجا پیش میری. با قدم های آرومی از بار زدم بیرون و توی محوطه دوری از بار که با ریسه و گل و بطری های مشروب پر شده بود، روی یه صندلی نشستم. چند دقیقه منتظر موندم تا با یه صدای بم که میگفت:
برید پارت بعد
۵.۳k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.