انتظار...
#انتظار...
میدانستم
همین روزها
خانه سیاه میشود.
میدانستم امشب
خسوفی ابدی خواهد بود.
و مهتابی نمی تابد
دوباره
و نه شمع و چراغی
و نه سوسوی ستاره ئی
تا در پرتو اندکی روشنایی
سیاهی خانه ام را
ترانه ای بسرایم.
میدانستم آری
که ظلمات محتوم و تلخ است
این شب
شب یلدای بی سپیده دم،
و نشخوار غمگنانه ی لحظه های انتظار ،
انتظار حدوث ترانه یی دیگر
و آوازی عاشقانه
در کوچه باغ خاطره یی دوباره.
بستوه از رنجی ازلی
و گرفتار محنتی که
پرواز جان را
در پیله ی نومیدی می خشکاند .
بستوه از نا خویشتنی و غربت خویش
در خانگاهی که
از آنم نیست .
و در ناکجا آباد خیالاتی همیشه ،
سوگنامه ی فرداهای نیامده ام را
میسرایم .
میدانستم
خانه سیاهی نیلینه پوش خواهم شد.
دیوانه یی
بزنجیری در بند.
شوریده یی سر از پا ناشناس ،
رسوای رسوا
تنهای تنها خواهم شد.
میدانستم
فردا خانه سیاه است .
( سـّر سویدای دلم بود
این عشق )
خانه سیاهی !
#چوکِبَندِر
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#بندرعباس
#هرمزگانِزیبا
#جزیره هنگام
میدانستم
همین روزها
خانه سیاه میشود.
میدانستم امشب
خسوفی ابدی خواهد بود.
و مهتابی نمی تابد
دوباره
و نه شمع و چراغی
و نه سوسوی ستاره ئی
تا در پرتو اندکی روشنایی
سیاهی خانه ام را
ترانه ای بسرایم.
میدانستم آری
که ظلمات محتوم و تلخ است
این شب
شب یلدای بی سپیده دم،
و نشخوار غمگنانه ی لحظه های انتظار ،
انتظار حدوث ترانه یی دیگر
و آوازی عاشقانه
در کوچه باغ خاطره یی دوباره.
بستوه از رنجی ازلی
و گرفتار محنتی که
پرواز جان را
در پیله ی نومیدی می خشکاند .
بستوه از نا خویشتنی و غربت خویش
در خانگاهی که
از آنم نیست .
و در ناکجا آباد خیالاتی همیشه ،
سوگنامه ی فرداهای نیامده ام را
میسرایم .
میدانستم
خانه سیاهی نیلینه پوش خواهم شد.
دیوانه یی
بزنجیری در بند.
شوریده یی سر از پا ناشناس ،
رسوای رسوا
تنهای تنها خواهم شد.
میدانستم
فردا خانه سیاه است .
( سـّر سویدای دلم بود
این عشق )
خانه سیاهی !
#چوکِبَندِر
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#بندرعباس
#هرمزگانِزیبا
#جزیره هنگام
۹۷.۸k
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹