تا حرف ازنی مه از سخن بیزارم

#تا حرف اَزنی مه از سخن بیزارُم 
تا ساکتی تُو مه طالب گُفتارُم
از غم چه بگم که داخلی غَرکُم مه 
از خُوم چه بگم که خارج از درکُم مه
بی مه تو بگه که مه که اَم نافهمُم 
عمری مه به دنبال چه اَم نافهمُم
از دست خودم یِ عمرین حیرونُم 
سرگشته تر از ادم سرگردونُم
شُو تا به سَحر همیشه مه نالونُم 
خوم هم دگه خسته بودم از کارونُم
زندونی زندان زمون بودم مه 
از دست خدا هم نگرون بودم مه
یارَب تو بدو دوای دردُم هاده 
نادی تو دوا بدو تو مرگُم هاده...
#چوک‌ِبَندِر
#ابراهیم‌منصفی_رامی‌جنوب
#بندرعباس
#هرمزگانِ‌زیبا

#میناب
دیدگاه ها (۲)

#چاوشی(۱)متـّه به خشخاش نهادی ...دانه‌ی سی سالهریشه نازده در...

#انتظار...میدانستمهمین روزهاخانه سیاه میشود.میدانستم امشبخسو...

#چـــــیزی نــــــمُوندِن اَ دلُم تا عاشِقِ چِــشمِت بشُمبِی...

#راحیل...بیا تا دوبارهجنوبی ترین چهره ی شهر خود را ببینیمسیم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط