Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ²⁷
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
ا/ت : ببخشید استاد چند دقیقه وقت دارید؟!.
تهیونگ سری تکون داد و محترمانه گفت:
تهیونگ:بفرمایید.
دو دختر که بیرون رفتن من وارد اتاق تهیونگ شدم.
تهیونگ: در و ببند.
نگاهم تيز و اخم آلود توی نگاهش نشست. دوباره اشاره کرد به در و محکم تر گفت:
تهیونگ: در و ببند.
ناچار در رو بستم و رفتم جلو....روی یکی از صندلی ها نشستم.
تهیونگ:کلاس چانگ خسته کننده ست خودتم نگی قیافه ت داد میزنه.
تک خنده ای زد و لای کتابی رو بی هدف باز کرد و گفت:
تهیونگ: البته بیشتر دانشجو ها اينو میگن؛
نفسم رو با خستگی بیرون دادم. خستگیم به خودش ربط داشت و اون با توجه به علتش سعی میکرد اينو از سر خودش باز کنه.
ا/ت : کارم داشتی؟!.
دستاشو میون هم حلقه کرد و مستقیم زل زد به صورتم....نگاهم رو پایین انداختم...همیشه از نگاه کثیف و حیله گرش بدم میومد... دوست نداشتم با خیرگی و شیفتگی جز به جز اجزای صورتم رو نگاه کنه.... هر چقدر من از نگاهش بیزار بودم نگاهِ من برای اون معنای دیگه ای داشت که همیشه مجبورم میکرد بهش نگاه کنم.....
تهیونگ: موضوع تحقیق تو انتخاب کردی؟!..
ا/ت : آره...
تهیونگ: چيه؟!.
از توی کوله ام برگه جزوهام رو در اوردم و نوشته اش رو خوندم.
" مسئولیت اشخاص حقوقی در قانون مجازات جدید "
ابروهاش رو متعجب بالا داد.
تهیونگ: موضوع تقریباً سختیه.
این یعنی باید از خودش کمک بخوام... همون لحظه پوزخندی زدم و جزوه رو دوباره توی کوله ام گذاشتم که گفت:
تهیونگ: با کی افتادی حالا؟!.
راحت تر به صندلی تیکه دادم و گفتم:
ا/ت : چه فرقی داره، با یکی افتادم دیگه.
تهیونگ: پسره؟!.
ا/ت : آره.
اخم کرد.
تهیونگ: کی؟!.
زل زدم بهش.
ا/ت : آقای لوهان.
دوباره سرش رو تکون داد و به ظاهر بیتفاوت اما با حرص گفت:
تهیونگ: دنبال منبع نباش شب همه رو برات پیدا میکنم میفرستم.
پوزخندی زدم.
نگاهش ریز شد.... آروم گفت:
تهیونگ: هنوز کلاس داری یا برمیگردی خونه؟!.
بیحوصله گفتم:
ا/ت برمیگردم خونه.
نگاهش از صورتم به لباسام کشیده شد و نیشخند معنا داری زد.
تهیونگ: مگه قرار نبود لباساتو عوض کنی؟!.
نگاهم پایین افتاد...روی لباس های سیاهم... با کلافگی از بحث های بخودیش طعنه زدم:
ا/ت : چه گیری دادی به لباسِ من! کسی که دلش سیاه باشه لباس سفیدم بپوشه فرقی به حالش نداره.
ₚₐᵣₜ²⁷
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
ا/ت : ببخشید استاد چند دقیقه وقت دارید؟!.
تهیونگ سری تکون داد و محترمانه گفت:
تهیونگ:بفرمایید.
دو دختر که بیرون رفتن من وارد اتاق تهیونگ شدم.
تهیونگ: در و ببند.
نگاهم تيز و اخم آلود توی نگاهش نشست. دوباره اشاره کرد به در و محکم تر گفت:
تهیونگ: در و ببند.
ناچار در رو بستم و رفتم جلو....روی یکی از صندلی ها نشستم.
تهیونگ:کلاس چانگ خسته کننده ست خودتم نگی قیافه ت داد میزنه.
تک خنده ای زد و لای کتابی رو بی هدف باز کرد و گفت:
تهیونگ: البته بیشتر دانشجو ها اينو میگن؛
نفسم رو با خستگی بیرون دادم. خستگیم به خودش ربط داشت و اون با توجه به علتش سعی میکرد اينو از سر خودش باز کنه.
ا/ت : کارم داشتی؟!.
دستاشو میون هم حلقه کرد و مستقیم زل زد به صورتم....نگاهم رو پایین انداختم...همیشه از نگاه کثیف و حیله گرش بدم میومد... دوست نداشتم با خیرگی و شیفتگی جز به جز اجزای صورتم رو نگاه کنه.... هر چقدر من از نگاهش بیزار بودم نگاهِ من برای اون معنای دیگه ای داشت که همیشه مجبورم میکرد بهش نگاه کنم.....
تهیونگ: موضوع تحقیق تو انتخاب کردی؟!..
ا/ت : آره...
تهیونگ: چيه؟!.
از توی کوله ام برگه جزوهام رو در اوردم و نوشته اش رو خوندم.
" مسئولیت اشخاص حقوقی در قانون مجازات جدید "
ابروهاش رو متعجب بالا داد.
تهیونگ: موضوع تقریباً سختیه.
این یعنی باید از خودش کمک بخوام... همون لحظه پوزخندی زدم و جزوه رو دوباره توی کوله ام گذاشتم که گفت:
تهیونگ: با کی افتادی حالا؟!.
راحت تر به صندلی تیکه دادم و گفتم:
ا/ت : چه فرقی داره، با یکی افتادم دیگه.
تهیونگ: پسره؟!.
ا/ت : آره.
اخم کرد.
تهیونگ: کی؟!.
زل زدم بهش.
ا/ت : آقای لوهان.
دوباره سرش رو تکون داد و به ظاهر بیتفاوت اما با حرص گفت:
تهیونگ: دنبال منبع نباش شب همه رو برات پیدا میکنم میفرستم.
پوزخندی زدم.
نگاهش ریز شد.... آروم گفت:
تهیونگ: هنوز کلاس داری یا برمیگردی خونه؟!.
بیحوصله گفتم:
ا/ت برمیگردم خونه.
نگاهش از صورتم به لباسام کشیده شد و نیشخند معنا داری زد.
تهیونگ: مگه قرار نبود لباساتو عوض کنی؟!.
نگاهم پایین افتاد...روی لباس های سیاهم... با کلافگی از بحث های بخودیش طعنه زدم:
ا/ت : چه گیری دادی به لباسِ من! کسی که دلش سیاه باشه لباس سفیدم بپوشه فرقی به حالش نداره.
۳.۸k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.