P4
P4
*ساعت ۴:۴۵ تو کافه
ات:سلام سلام ببخشید دیر کردم
کوک:اشکالی نداره...حالت خوبه؟؟
ات:آره خوبم بابا..تو چطوری؟؟
کوک:منم..خوبم
ات:چی میخواستی بگی؟
کوک:امم..راستش..میخوام ازدواج کنم..
*فلش بک به ۲ ماه قبل
تو کافه بودن..پاتوقشون بود..تقریبا ک روز در میون اونجا باهم میرفتن..
کمی مست بود..اما میتونست حرف بزنه
کوک:ات...
ات:مستی؟
کوک:یکم..راستش..من یکیو دوست دارم..خیلی وقته عاشق یکیم..ولی اون دوسم نداره
ازدواج کرده..قبل ازدواجم عاشقش بودم..بعد ازدواجم عاشقش بودم..هنوزم هستم..اینجوری که پیداست عاشقش خواهم هم بود..
سرش رو میز بود...احساس لمس نوازش واری رو پشتش حس کرد..
ات:میفهمم..خودش میدونه؟
کوک:نه...اون خیلی مهربونه..اگه بفهمه من دوسش دارم به خودش آسیب میزنه تا حال منو بهتر کنه...نمیتونم بهش بگم..خیلی سنگینه..هق درد داره ات..قبلم خیلی درد داره:)
باید سعی میکرد کاری کنه کوک اونو فراموش کنه..
ات:جونگ کوکااا..مستی..بیا بریم
کوک:نمیخوام..
ات بلند شد و بازوی کوک رو گرفت و گفت:ایگووو بلند شو..
استینای کوک بالا بود...چند نفر بهش زل زده بودن..اما اون حواسش نبود...ات موقع تلاش برای بلند کردن کوک متوجهشون شد..
ات:یا کوک..استیناتو بده پایین😐
اما به نظر میومد که اصلا نشنیده..پس خودش دست با کار شد
ات:ایگو..پاشو کوکی..پاشو..
بلندش کرد و بردش خونه...
*پایان فلش بک
ات:با همون دختره که دوسش داشتی؟طلاق گرفته؟
کوک:نه..با دخترخالم قراره ازدواج کنم..
ات:چی؟اما تو بهش هیچ علاقهای نداریی
کوک:......
ات:هوفف..اون چی؟
کوک:اونم علاقه نداره..به خاطر خانوادهامون قراره ازدواج کنیم
ات:جونگکوکااااا
کوک:بلهه؟چیکار کنم..نمیتونم به مامانم نه بگم که
ات:ایشش..
کوک:میشه..کمکم کنی؟
ات:من؟چیکار از دستم بر میاد؟میتونم کاری کنم دوسش داشته باشی؟یا کاری کنم که اون تو رو دوست داشته باشه؟یا اینکه اصلا برم مامانتو راضی کنم؟؟
کوک:درک میکنم که عصبیای ات اما(حرفش قطع شد)
ات:اما چی؟هااا اما چی جئون جونگکوک؟تو یکی رو دوست داری که میدونی بهش نمیرسی..اون چی؟اگه اون کسی رو داشته باشه و بتونه باهاش باشه چی؟میخوای زندگی یکی دیگرم بگیری؟زندگی خودت کافی نیست؟بس نیست؟
کوک:من..متاسفم(بغض)
ات:از من چرا متاسفی..
کوک:تو میگی چیکار کنم؟اصلا هرکاری بگی میکنم...فقط بگو
ات:منم دیگه عقلم به جایی قد نمیده..
کوک:کمکم...میکنی؟
ات:تو بگو چی کنم..مگه میشه کمکت نکنم؟(لبخند و کمی بغض)
ادامه در کامنت
سلام سلام
اسلاید ۲ لباس جونگ کوک تو فلش بک
فک کنم متوجه منظورم شدید ببخشید که عکس بی کیفیته
و اسلاید ۳ هم یادم رفته بود بزارم واسه پارت قبل
اسلاید ۳ سوک هون
*ساعت ۴:۴۵ تو کافه
ات:سلام سلام ببخشید دیر کردم
کوک:اشکالی نداره...حالت خوبه؟؟
ات:آره خوبم بابا..تو چطوری؟؟
کوک:منم..خوبم
ات:چی میخواستی بگی؟
کوک:امم..راستش..میخوام ازدواج کنم..
*فلش بک به ۲ ماه قبل
تو کافه بودن..پاتوقشون بود..تقریبا ک روز در میون اونجا باهم میرفتن..
کمی مست بود..اما میتونست حرف بزنه
کوک:ات...
ات:مستی؟
کوک:یکم..راستش..من یکیو دوست دارم..خیلی وقته عاشق یکیم..ولی اون دوسم نداره
ازدواج کرده..قبل ازدواجم عاشقش بودم..بعد ازدواجم عاشقش بودم..هنوزم هستم..اینجوری که پیداست عاشقش خواهم هم بود..
سرش رو میز بود...احساس لمس نوازش واری رو پشتش حس کرد..
ات:میفهمم..خودش میدونه؟
کوک:نه...اون خیلی مهربونه..اگه بفهمه من دوسش دارم به خودش آسیب میزنه تا حال منو بهتر کنه...نمیتونم بهش بگم..خیلی سنگینه..هق درد داره ات..قبلم خیلی درد داره:)
باید سعی میکرد کاری کنه کوک اونو فراموش کنه..
ات:جونگ کوکااا..مستی..بیا بریم
کوک:نمیخوام..
ات بلند شد و بازوی کوک رو گرفت و گفت:ایگووو بلند شو..
استینای کوک بالا بود...چند نفر بهش زل زده بودن..اما اون حواسش نبود...ات موقع تلاش برای بلند کردن کوک متوجهشون شد..
ات:یا کوک..استیناتو بده پایین😐
اما به نظر میومد که اصلا نشنیده..پس خودش دست با کار شد
ات:ایگو..پاشو کوکی..پاشو..
بلندش کرد و بردش خونه...
*پایان فلش بک
ات:با همون دختره که دوسش داشتی؟طلاق گرفته؟
کوک:نه..با دخترخالم قراره ازدواج کنم..
ات:چی؟اما تو بهش هیچ علاقهای نداریی
کوک:......
ات:هوفف..اون چی؟
کوک:اونم علاقه نداره..به خاطر خانوادهامون قراره ازدواج کنیم
ات:جونگکوکااااا
کوک:بلهه؟چیکار کنم..نمیتونم به مامانم نه بگم که
ات:ایشش..
کوک:میشه..کمکم کنی؟
ات:من؟چیکار از دستم بر میاد؟میتونم کاری کنم دوسش داشته باشی؟یا کاری کنم که اون تو رو دوست داشته باشه؟یا اینکه اصلا برم مامانتو راضی کنم؟؟
کوک:درک میکنم که عصبیای ات اما(حرفش قطع شد)
ات:اما چی؟هااا اما چی جئون جونگکوک؟تو یکی رو دوست داری که میدونی بهش نمیرسی..اون چی؟اگه اون کسی رو داشته باشه و بتونه باهاش باشه چی؟میخوای زندگی یکی دیگرم بگیری؟زندگی خودت کافی نیست؟بس نیست؟
کوک:من..متاسفم(بغض)
ات:از من چرا متاسفی..
کوک:تو میگی چیکار کنم؟اصلا هرکاری بگی میکنم...فقط بگو
ات:منم دیگه عقلم به جایی قد نمیده..
کوک:کمکم...میکنی؟
ات:تو بگو چی کنم..مگه میشه کمکت نکنم؟(لبخند و کمی بغض)
ادامه در کامنت
سلام سلام
اسلاید ۲ لباس جونگ کوک تو فلش بک
فک کنم متوجه منظورم شدید ببخشید که عکس بی کیفیته
و اسلاید ۳ هم یادم رفته بود بزارم واسه پارت قبل
اسلاید ۳ سوک هون
۷.۱k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.