P3
P3
********
چیم:ات ات توروخدا آروم هقق باش(گریه)
ات در حال خودزنی و گریه داد میزد:نمیخوام هقققق چراااا هققق دوباره نه هققق خواهش میکنم دوباره نه(گریهی خیلی خیلی شدیدتر)
کوک:ات آروم باش هقق اون از پیشمون نمیره ات(گریه)
*چند روز بعد
افسرده شده بود
خیلی افسرده
تو خاکسپاری لیا بودن...
انقد این چند وز گریه کرد چشماش میسوخت و حتی به روز میتونست ببینه
با صدایی ارزون که از ته چاه در میومد گفت:جونگکوکا
کوک:جانم ات؟(بغض)
ات:تو گفتی نمیره..تو گفتی لیای من هیچ جایی نمیره..گفتی از پیشم نمیره
پس چرا رفت..چیشد که اینجوری شد؟
قطره اشکی از گوشه چشمش افتاد..حتی انرژی پاک کردنشم نداشت..جیمین جلوش زانو زد
در حالی که با عشق نگاهش میکرد و اشک رو از رو گونش پاک میکرد گفت:ات..میخوای بریم خونه؟
با بغض شدیدی که به گلوش چنگ میزد گفت:آره.. هق بریم خونه
حرکت کردن..وقتی به خونه رسید..فقط خواست که بخوابه
پس کسی مخالفت نکرد..
************************************
ات:جیمینا..جیمینی؟وقت بیدار شدنه..
چیم:صبح شده؟(خمیازه و با چشمای بسته)
ات:اره(لبخند)
جیمین که تازه چشماشو باز کرده بود و رو تخت نشسته بود نگاهی به ات کرد و تک خندهای کرد
ات:چرا میخندی؟؟
چیم:لبخندت خیلی قشنگه:)
خندید و گفت:فک نکن با این روش میتونی بیشتر بخوابی😂
چیم:باشه باشه بیدار شدم😅
**************************************
ات:سوکهونا..؟
_:جانم؟
ات:خوبی؟؟
_:تو پیشمی..چرا خوب نباشم؟
ات:بدجوری مریض شدیاا..ببخشید...تقصیر منه..
_:دیگه اینجوری نگیااا...وگرنه من میدونم با تو
لبخند زد...به کسی که عاشقش بود..و اونم متقابلا عاشقش بود..اما کاش میدونستن چه سرنوشتی در انتظارشونه
***************************************
*تماس تلفنی
ک=کوک ا=ات
ک:سلام ات چطوری؟
ا:سلام خوبم تو خوبی؟چیزی شده؟
ک:امم..خب..نمیدونم چطور بگم
من...خب..میشه امروز همدیگه رو تو کافه همیشگی ببینیم؟؟
ا:باشه حتما..امم..ساعت ۴ و نیم میبینمت
ک:منتظر میمونم
*پایان تماس
ات:یعنی چه موضوعی انقد مهمه که میخواد حضوری حرف بزنه؟؟
سلام سلام
چطورید؟
بچه ها اینا مال زمانای مختلفه باید کنار هم مثل پازل بچینیدشون 😁
حمایتا ریخته هاااا
امیدوارم خوشتون بیاد❤️
********
چیم:ات ات توروخدا آروم هقق باش(گریه)
ات در حال خودزنی و گریه داد میزد:نمیخوام هقققق چراااا هققق دوباره نه هققق خواهش میکنم دوباره نه(گریهی خیلی خیلی شدیدتر)
کوک:ات آروم باش هقق اون از پیشمون نمیره ات(گریه)
*چند روز بعد
افسرده شده بود
خیلی افسرده
تو خاکسپاری لیا بودن...
انقد این چند وز گریه کرد چشماش میسوخت و حتی به روز میتونست ببینه
با صدایی ارزون که از ته چاه در میومد گفت:جونگکوکا
کوک:جانم ات؟(بغض)
ات:تو گفتی نمیره..تو گفتی لیای من هیچ جایی نمیره..گفتی از پیشم نمیره
پس چرا رفت..چیشد که اینجوری شد؟
قطره اشکی از گوشه چشمش افتاد..حتی انرژی پاک کردنشم نداشت..جیمین جلوش زانو زد
در حالی که با عشق نگاهش میکرد و اشک رو از رو گونش پاک میکرد گفت:ات..میخوای بریم خونه؟
با بغض شدیدی که به گلوش چنگ میزد گفت:آره.. هق بریم خونه
حرکت کردن..وقتی به خونه رسید..فقط خواست که بخوابه
پس کسی مخالفت نکرد..
************************************
ات:جیمینا..جیمینی؟وقت بیدار شدنه..
چیم:صبح شده؟(خمیازه و با چشمای بسته)
ات:اره(لبخند)
جیمین که تازه چشماشو باز کرده بود و رو تخت نشسته بود نگاهی به ات کرد و تک خندهای کرد
ات:چرا میخندی؟؟
چیم:لبخندت خیلی قشنگه:)
خندید و گفت:فک نکن با این روش میتونی بیشتر بخوابی😂
چیم:باشه باشه بیدار شدم😅
**************************************
ات:سوکهونا..؟
_:جانم؟
ات:خوبی؟؟
_:تو پیشمی..چرا خوب نباشم؟
ات:بدجوری مریض شدیاا..ببخشید...تقصیر منه..
_:دیگه اینجوری نگیااا...وگرنه من میدونم با تو
لبخند زد...به کسی که عاشقش بود..و اونم متقابلا عاشقش بود..اما کاش میدونستن چه سرنوشتی در انتظارشونه
***************************************
*تماس تلفنی
ک=کوک ا=ات
ک:سلام ات چطوری؟
ا:سلام خوبم تو خوبی؟چیزی شده؟
ک:امم..خب..نمیدونم چطور بگم
من...خب..میشه امروز همدیگه رو تو کافه همیشگی ببینیم؟؟
ا:باشه حتما..امم..ساعت ۴ و نیم میبینمت
ک:منتظر میمونم
*پایان تماس
ات:یعنی چه موضوعی انقد مهمه که میخواد حضوری حرف بزنه؟؟
سلام سلام
چطورید؟
بچه ها اینا مال زمانای مختلفه باید کنار هم مثل پازل بچینیدشون 😁
حمایتا ریخته هاااا
امیدوارم خوشتون بیاد❤️
۴.۷k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.