سیاسی

#قسمت_چهارم

یک‌دفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.»
بی‌راه نمی‌گفت؛ فشار تقریباً صفر بود.
یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟
فشار کم‌کم بالا آمد و دوباره شروع کردند.
دکتر منافی، همان‌ طور که می‌آمد #بیمارستان_بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند.
#شهید_بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.
دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خون‌ریزی را بند آورده‌ام.»
عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمی‌شد درمان را آن‌جا ادامه داد.
کنترل امنیتی #بیمارستان_بهارلو مشکل بود.
تنها #بیمارستانی هم که می‌شد بعد از عمل مراقبت‌های لازم را به عمل آورد، #بیمارستان_قلب بود.
آن موقع رئیس #بیمارستان_قلب دکتر میلانی‌نیا بود.
چند ماه بعد، نام همین #بیمارستان را گذاشتند : #بیمارستان_قلب_شهید_رجایی
هلی‌کوپتر خبر کردند.
نمی‌توانستند بیمار را از میان ازدحام #مردم_نگران بیرون ببرند.
محافظ پشت بی‌سیم گفته بود که #قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود.
مردم نگران بودند که نکند #قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و می‌گفتند « #قلب ما را بردارید و به #ایشان بدهید.»
با هزار ترفند، هلی‌کوپتر را وسط میدان #بیمارستان نشاندند. تا برسند به #بیمارستان_قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دکترها می‌گفتند #آقا چند مرتبه تا مرز #شهادت رفته‌ و برگشته.
یک‌بار همان #انفجار بمب بود، یک‌بار #خون‌ریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یک‌بار هم جمع شدن پروتئین‌ها در #ریه و حالت #خفگی.

#ادامه_دارد

#قسمت_آخر

همه‌ی این‌ها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت.
چند پتو می‌‌انداختند روی‌ #آقا.
گاهی حتی دکترها بغلشان می‌کردند تا لرز را کمتر کنند.
معلوم نبود منشأ این تب‌ها کجاست؟ ضایعه‌ی کوچکی هم در #ریه دیده بودند.
#آقا لوله‌ی تنفس داشتند و نمی‌توانستند حرف بزنند.
خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمی‌کند.
اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود :
«همراهان من چطورند؟»
«مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»
دکتر باقی روی سطحی از پوست بدن کار می‌کرد که برای ترمیم و پیوند به قسمت‌های آسیب‌دیده برداشته بودند.
زخم‌ها زیاد بودند.
درد زخم‌ها خیلی زیاد بود، اما دکترها می‌گفتند تحمل‌ #آقا زیادتر است. می‌گفتند :
اصلاً مسکّن‌ها به حساب نمی‌آیند .
بحث دکترها این بود که بالاخره تکلیف این دست چه می‌شود؟
شکستگیش رو به بهبود بود، ولی هیچ‌ علامت حرکتی نداشت.
چند نفر از جراحان و ارتوپدها بحث می‌کردند که دست قطع شود یا بماند.
#امام_خمینی_ره مرتب پیغام می‌دادند و از اطرافیان می‌پرسیدند که:
#آقا_سید_علی_چطورند؟
پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش ‌شد.
دکتر میلانی‌نیا رادیورا گذاشت بیخ گوش #آقا.
آن‌ موقع ایشان به #هوش بودند؛ روح تازه‌ای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.
حالشان بهتر بود، اما هنوز قضیه‌ی #هفتاد_و_دو_تن را نمی‌دانستند.
از تلویزیون آمدند که گزارش تهیه کنند. یک ساعتی معطل شدند تا #آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به #امام_خمینی_ره خواندند:
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خُمِّ مِی سلامت شکند اگر سبویی


سلامتی و تعجیل در فرج
#حضرت_ولیعصر_عج
و سلامتی نائب بر حقش
#مقام_معظم_رهبری
#صلوات

#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#ترور #جانباز
دیدگاه ها (۱)

سیاسی

سیاسی

سیاسی

سیاسی

علت سقوط بشار در سوریه چه بود؟بشار خودش هم جزو معلول ها بود ...

غرور اسلیترینی (فصل ۲) P2

love Between the Tides²⁸تهیونگصدای آمبولانس رو شنیدم سریع او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط