چه مردان پوسیده ایی که زنی از پشت درزهایی گرفته ...

چه مَردان پوسیده ایی ، که زنی از پُشت درزهایی گرفته ، چَنگ بر ریشه ی بی ریشه گی شان می اندازد و آمال سعادت را در سَر، تَوَهُم میکند...

دستانش را بر کمر بازوانی حلقه میزند که حلقه چاهی برایش میبافد...

زنانی که در پاکی نگاهی پر فریب رنگ باخته ی پاک بازی میشوند
و در تار و پود نخ نمای خاطره هاشان چیزی جز خیانت سرمه کش نیست.

اینها هستند کسانی که اعتماد را در گره ی چله نشین پیر جا گذارده
و بر زندگی از عینک گرگانی گرسنه نظر میدوزند...

آری! هستند زنانی که اعتماد بی ریا را در حلقه ی بسته ی چاه ها به غرامت گذاردند و با ختند پاکی شان را...
دیدگاه ها (۲۹)

هرگز نفهمیدم پشت این دوست دارم های مبهم ، طعم کدام بوسه خواب...

ما آدمهایی نبودیم که یکی را بدرقه نکرده , در را رویِ دیگری ب...

دستی به روده ی مرد وصل شد...سرش گیج رفت...تهوع آمد سراغش...د...

زندگی نه منه نه توئه ، زندگی یعنی ما لذت خوردن چای با هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط