درخواستی

درخواستی
وقتی برای تولدش.... Part 4

_تولدت مبارک خرگوش منننننن
چشمای جونگکوک دوباره خیس شد ولی اینبار از روی شوق..
_هی بانی نمیخوای چیزی بگی؟
جونگکوک به سمت تو حرکت کرد و جلوی پات ایستاد.. خیلی غیر منتظره دستشو پشت سرت قرار داد. خم شد و لباشو روی لبات گذاشت.. پسرا شروع کردن به اوو گفتن و دست زدن.. جونگکوک سریع ازت جدا شد و توی چشمات زل زد
+دیگه هیچوقت اینکارو باهام نکن
_یاا تو که میدونی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم چطوری باور کردی
+اونجوری که تو سرد شده بودی هرکی دیگه هم بود باورش میشد
_دیگه اینا قدرت بازیگریه دیگه
با چشمکی که بهش زدی خندید و انگشتشو به نوک بینیت زد
نامجون: هی... دستم درد گرفتا.. جونگکوکا بیا این شمعو فوت کن ببینم..این لوس بازیاتونو بزارین برا وقتایی که تنهایین
+مستر کیم چون همچین زنی نداری حسودی میکنی؟
نامجون: یااا من اصلا از دخترا خوشم نمیاد
یونگی: گ...
نامجون: نه نه نه نه منظورم اون نبودددد
همه شروع کردن به خندیدن
تو واقعا اون بچه هارو دوست داشتی..کنارشون خیلی خوشبخت بودی و قطعا دلت نمیخواست هیچوقت ازشون جدا بشی
دیدگاه ها (۸)

#سناریو چطوری بهت اعتراف میکنننامجون: تو و نامجون دوستای چند...

#سناریوچطوری بهت اعتراف میکننسوکجین: تو میکاپ آرتیست جین بود...

درخواستیوقتی برای تولدش... Part 3شوکی که بهش وارد شد قدرت حر...

درخواستیوقتی برای تولدش... Part 2ساعت روی دیوار حدودا 11:30 ...

زندگی نامعلوم

خون آشام عزیز (59)

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁴حرفی برای گفتن نداشتم... فقط سکوت کردم. ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط