سناریو
#سناریو
چطوری بهت اعتراف میکنن
سوکجین:
تو میکاپ آرتیست جین بودی و از اول به دلیل عشقت نسبت به اون این شغلو انتخاب کردی و تنها چیزی که میخواستی این بود که حداقل کنارش باشی و سعی کردی هیچوقت راجب احساست چیزی نفهمه.. غافل از اینکه جین کم کم عاشقت میشه...
_اقای کیم میکاپتون تموم شد
بلند شد و خودشو از نزدیک توی آینه دید و صورتشو بررسی کرد
=جذاب بودم جذاب تر شدم
به خاطر این حرفش خنده ی ریزی کردی
=میخندی؟؟ مگه غیر از اینههه؟
_ نه نه نه نه من همچین چیزی نگفتممم
=پس چی
_اتفاقا شما جذاب ترین و بی نقص ترین مردی هستین که دیدم
با این حرفت قلبش لرزید ولی اجازه نداد تو چیزی حس کنی
=اهم....
سمت اینه برگشت و یقه ی لباسشو توی آینه درست کرد..داشتی وسایلتو جمع میکردی
_واقعا خیلی جذابید
یکدفته جین کمرت رو گرفت و تورو به خودش نزدیک کرد...
=چندبار باید بگم باهام راحت حرف بزن؟
تو از تعجب نمیتونستی حرفی بزنی
فاصله ی صورتاتونو کمتر کرد و ادامه داد
=ا/ت... واقعا نفهمیدی؟ یا دلت نمیخواست که بفهمی؟ من عاشقتم لعنتی.. عاشقتم... من تورو فقط برای خودم میخوام..
فاصله ی صورتاتونو به صفر رسوند و بوسه ی خیسی رو شروع کرد
یونگی
اون بد بوی مدرسه و کراش 90 درصد دخترای مدرسه بود... توی کلاس به هیچکس حتی نگاه هم نمیکرد... اما برات عجیب بود اکثرا کنار تو مینشست با اینکه تاحالا حتی یک کلمه هم باهم حرف نزده بودین
توی سالن مدرسه درحال راه رفتن بودی که یکی از پسرا جلوتو میگیره و یهت درخواست میده.. یونگی که اون صحنه رو دید با اعصبانیت به سمت شما دوتا اومد و جلوی تو ایستاد... خطاب به پسر حرفی زد
=این دختر صاحب داره... دیگه نزدیکش نبینمت... وگرنه زندت نمیزارم
مچ دستتو گرفت و تورو با خودش به سمت کلاس برد...
_هی هی صبر کن ببینم... منظورت از صاحب چیه
=من... صاحبت منم... کسی نزدیکت بشه خونشو میریزم
وارد کلاس شدین... با ورود یونگی به کلاس همه ساکت شدن... یونگی انگشتاشو قفل انگشتای تو کرد و دستتونو کمی بالا ارود تا بقیه ببینن..
=این دختر از این به بعد مال منه... حواستونو جمع کنین نزدیکش بشین زنده زنده آتیشتون میزنم
چطوری بهت اعتراف میکنن
سوکجین:
تو میکاپ آرتیست جین بودی و از اول به دلیل عشقت نسبت به اون این شغلو انتخاب کردی و تنها چیزی که میخواستی این بود که حداقل کنارش باشی و سعی کردی هیچوقت راجب احساست چیزی نفهمه.. غافل از اینکه جین کم کم عاشقت میشه...
_اقای کیم میکاپتون تموم شد
بلند شد و خودشو از نزدیک توی آینه دید و صورتشو بررسی کرد
=جذاب بودم جذاب تر شدم
به خاطر این حرفش خنده ی ریزی کردی
=میخندی؟؟ مگه غیر از اینههه؟
_ نه نه نه نه من همچین چیزی نگفتممم
=پس چی
_اتفاقا شما جذاب ترین و بی نقص ترین مردی هستین که دیدم
با این حرفت قلبش لرزید ولی اجازه نداد تو چیزی حس کنی
=اهم....
سمت اینه برگشت و یقه ی لباسشو توی آینه درست کرد..داشتی وسایلتو جمع میکردی
_واقعا خیلی جذابید
یکدفته جین کمرت رو گرفت و تورو به خودش نزدیک کرد...
=چندبار باید بگم باهام راحت حرف بزن؟
تو از تعجب نمیتونستی حرفی بزنی
فاصله ی صورتاتونو کمتر کرد و ادامه داد
=ا/ت... واقعا نفهمیدی؟ یا دلت نمیخواست که بفهمی؟ من عاشقتم لعنتی.. عاشقتم... من تورو فقط برای خودم میخوام..
فاصله ی صورتاتونو به صفر رسوند و بوسه ی خیسی رو شروع کرد
یونگی
اون بد بوی مدرسه و کراش 90 درصد دخترای مدرسه بود... توی کلاس به هیچکس حتی نگاه هم نمیکرد... اما برات عجیب بود اکثرا کنار تو مینشست با اینکه تاحالا حتی یک کلمه هم باهم حرف نزده بودین
توی سالن مدرسه درحال راه رفتن بودی که یکی از پسرا جلوتو میگیره و یهت درخواست میده.. یونگی که اون صحنه رو دید با اعصبانیت به سمت شما دوتا اومد و جلوی تو ایستاد... خطاب به پسر حرفی زد
=این دختر صاحب داره... دیگه نزدیکش نبینمت... وگرنه زندت نمیزارم
مچ دستتو گرفت و تورو با خودش به سمت کلاس برد...
_هی هی صبر کن ببینم... منظورت از صاحب چیه
=من... صاحبت منم... کسی نزدیکت بشه خونشو میریزم
وارد کلاس شدین... با ورود یونگی به کلاس همه ساکت شدن... یونگی انگشتاشو قفل انگشتای تو کرد و دستتونو کمی بالا ارود تا بقیه ببینن..
=این دختر از این به بعد مال منه... حواستونو جمع کنین نزدیکش بشین زنده زنده آتیشتون میزنم
- ۶.۲k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط