احساس او

𝐏𝟐𝟕

با اینکه به این پسره اعتمادی نیست ولی اوکی دلمو با حرفاش خوش میکنم....
نامادری:راشلللل
راشل:بله؟
مامان:بیا
راشل رفت پیش نامادری و من از بالای پله داخل سالن هال رو نگاه کردم.... راشل رفت پیش نامادری رو مبل نشست
مامان:ببین نظرت درمورد این تالاره چیه؟
راشل:خیلی قشنگهههههه
مامان:ولی گرونه باید ا.ت رو مجبور کنیم پولشو بده.اون تنها کسیه که میتونه پول باباشو خرج کنه
راشل:چرا مجبورش کنیم مگه خدش نمیده
مامان:بیخیال همین تالار خوبه
راشل:این گرون ترین تالار سئوله به نظرت بهتر نی قبل گرفتن پولش نظر ا.ت رو بخوایم؟
مامان:لازم نکرده
راشل داشت میومد بالا که بره تو اتاقش و منو دید
راشل:اینهمه مدت داشتی دید میزدی؟ چرا نیومدی نظرت رو اعلام کنی؟
من:چرا باید نظرم رو درمورد تالار ازدواج اجباریم بگم؟ من حتی مدرسم تموم نشده بعد از روی اجبار باید ازدواج کنم؟
راشل:اجباری؟ من فک میکردم خدت با این قضیه موافقی
من:نه بابا موافق چیه(با بغض)
راشل: اشکال نداره دختر. چرا نمیری به مامان بگی که دلت نمیخواد ازدواج کنی؟
من:نظر من اصلا برای اون مهم نی. حتی اگه فلیکسم بره بش بگه مخالفه بازم اون چشش دنبال ارثه فقط پول میخواد
راشل:چی مامان من؟ امکان ندازه مطمعنی؟
من:این چیزیه که فلیکس بم گفته باید از اون بپرسی
راشل دستمو گرفت و بلندم کرد و منو ب سمت اتاقش برد
راشل:نگران هیچی نباش ما واس تو تمام تلاشمونو میکنیم
من:ما؟
راشل:منو الیویا
فلیکس در اتاقو باز کرد
فلیکس:منم هستم
من:شماها زورتون بش میرسه؟
راشل:معلومه
فلیکس:امیدوارم
رلشل:ینی چی؟
فلیکس:اون زورش از ما بیشتره در ضمن الان منم مث ا.ت مجبورم که ازدواج کنم
بعد درو پشت سرش بست و اومد تو اتاق پیش ما نشست
من:اون حتی اگه زورش ی ما نرسه ب بابام میرسه من نمیتونم اونو تو خطر بندازم چون اگه ما بر علیه اون در بیایم خیلی راحت میتونه منو تهدید کنه
یهو در باز شد
نامادری:اووو.ا.تم بد نمیگه اینم ایده خوبیه
من:*ترس
نامادری:ا.ت فلیکس بیاید پایین کارِتون دارم
هممون بلند شدیم
نامادری:گفتم فقط فلیکس و ا.ت....

ادامه دارد....
دیدگاه ها (۴)

ایشالا قسمت شما و همه

ایشالا قسمت هممون

احساس او

نامجون: تو این کتابه نوشته وقتی با پرنسس ازدواج کردی شب اول ...

⁴¹یک ماه بعد ا/ت ا/ت: جونگکوک کوک: جان ا/ت: من تو این برگه ل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط