fake kook
fake kook
part*⁴⁶
رفتیم خونه عموم
همه اونجا بودن یونا به سرعت رفت سمت بچه ها ماهم با همه شون سلام کردیم
ده دقیقه بعد
کوک
نشسته بودم یکی گفت: سلام
کوک: سلام
گفت: من شوهرعمه ا/تم
کوک: منم جونگکوک هستم
ش.ع: خوشبختم
کوک: منم همینطور
ش.ع: چرا چیزی نمیخوری؟
کوک: قبل از اینکه بیام یه چیزی خوردم
ش.ع: بیا خیار بخور
کوک: نه مرسی
ش.ع: منو ببین چقدر موز خوردم توهم خیار بخور
کوک: نه مرسی نوش جان
ش.ع: خودم خریدم چرا نمیخوری
عمه: اینقدر اصرارش نکن شاید نمیخواد
عمو: ا/ت جان
ا/ت: جانم عمو
عمو: اسم شوهرت سونگهون بود دیگه
ا/ت: نه
عمو: یعنی چی؟
ا/ت: اسمش جونگکوک
عمو: جونگکوک؟ سونگهون چی شد؟
ا/ت: تصمیم گرفتیم باهم ازدواج نکنیم چون علاقه ای بینمون نبود
عمو: اها جونگکوک ببخشیدا دارم این حرفارو میزنم
کوک: نه بابا این چه حرفیه
همگی بلند شدیم رفتیم تو حیاط
ا/ت: بریم رو پشت بوم
کوک: باش بریم
رفتیم بالای پشت بوم
ا/ت: حفاظ نداره خیلی خطرناکه
ا/ت محکم بغلم کرده بود
کوک: اره اون پسره کیه داره با یونا بازی میکنی
ا/ت: پسر، دختر عمومه
کوک: اها چرا داره نزدیک لبه میشه
ا/ت رو ول کردم رفتم سمت پسره
کوک: عمو بیا عقب تر خطر ناکه
یونا: نمیفتیم
کوک: بچه ها بیاین برین پایین
بچه هارو بردم پایین رفتم بالا
کوک: ا/ت چرا اینجا نشستی؟
ا/ت: چرا ولم کردی
کوک: ولت نکردم رفتم بچه هارو ببرم پایین
ا/ت: تو که میدونستی از ارتفاع میترسم
کوک: بیا دستمو بگیر بریم پایین و خودت گفتی بیایم اینجا
ا/ت: نمیام
بغلش کردم
بردمش پایین
کوک: خوب شد
ا/ت: بوسم کنی دیگه تمومش
نگاه به دورم کردم کسی نبود بوسش کردم
کوک: الان چی خوب شد
ا/ت: اره بریم دیگه
#فیک
#سناریو
part*⁴⁶
رفتیم خونه عموم
همه اونجا بودن یونا به سرعت رفت سمت بچه ها ماهم با همه شون سلام کردیم
ده دقیقه بعد
کوک
نشسته بودم یکی گفت: سلام
کوک: سلام
گفت: من شوهرعمه ا/تم
کوک: منم جونگکوک هستم
ش.ع: خوشبختم
کوک: منم همینطور
ش.ع: چرا چیزی نمیخوری؟
کوک: قبل از اینکه بیام یه چیزی خوردم
ش.ع: بیا خیار بخور
کوک: نه مرسی
ش.ع: منو ببین چقدر موز خوردم توهم خیار بخور
کوک: نه مرسی نوش جان
ش.ع: خودم خریدم چرا نمیخوری
عمه: اینقدر اصرارش نکن شاید نمیخواد
عمو: ا/ت جان
ا/ت: جانم عمو
عمو: اسم شوهرت سونگهون بود دیگه
ا/ت: نه
عمو: یعنی چی؟
ا/ت: اسمش جونگکوک
عمو: جونگکوک؟ سونگهون چی شد؟
ا/ت: تصمیم گرفتیم باهم ازدواج نکنیم چون علاقه ای بینمون نبود
عمو: اها جونگکوک ببخشیدا دارم این حرفارو میزنم
کوک: نه بابا این چه حرفیه
همگی بلند شدیم رفتیم تو حیاط
ا/ت: بریم رو پشت بوم
کوک: باش بریم
رفتیم بالای پشت بوم
ا/ت: حفاظ نداره خیلی خطرناکه
ا/ت محکم بغلم کرده بود
کوک: اره اون پسره کیه داره با یونا بازی میکنی
ا/ت: پسر، دختر عمومه
کوک: اها چرا داره نزدیک لبه میشه
ا/ت رو ول کردم رفتم سمت پسره
کوک: عمو بیا عقب تر خطر ناکه
یونا: نمیفتیم
کوک: بچه ها بیاین برین پایین
بچه هارو بردم پایین رفتم بالا
کوک: ا/ت چرا اینجا نشستی؟
ا/ت: چرا ولم کردی
کوک: ولت نکردم رفتم بچه هارو ببرم پایین
ا/ت: تو که میدونستی از ارتفاع میترسم
کوک: بیا دستمو بگیر بریم پایین و خودت گفتی بیایم اینجا
ا/ت: نمیام
بغلش کردم
بردمش پایین
کوک: خوب شد
ا/ت: بوسم کنی دیگه تمومش
نگاه به دورم کردم کسی نبود بوسش کردم
کوک: الان چی خوب شد
ا/ت: اره بریم دیگه
#فیک
#سناریو
۳۷.۸k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.