عشق جنایت
#عشق _جنایت🔪
پارت 44
میا:برو به بچه یاد بده.....
جینو:اوک بای....
رفتم داخل پذیرایی که هیونگ رو صدا کنم دیدم داره با جونگکوک بازی میکنه
جینو : هیونگ خاله بیا بریم الان وقت تمرینه
هیونگ: آخ جون تیراندازی (البته چون هنوز کوچیکه اسلحه واقعی نیست )
جینو: آخ خاله قوربونت ذوق کردنت بره
جونگکوک: پس کی قوربون من بره
جینو: عه زشته خجالت بکش
هیونگ : خاله خوشگلم بیا بریم اینو ولش کن
جینو: ( خنده)
جونگکوک: عه هیونگ
هیونگ: دست خاله جینو رو گرفتم و رفت حیاط پشتی که خاله بهم تیراندازی یاد بده
جینو: خب هیونگ صاف وایسا ، نفس عمیق بکش، روی نقطه خوب تمرکز کن
هیونگ هم همزمان با حرف های جینو کارایی که میگفت رو به خوبی انجام داد
جینو: حالا
هیونگ: با این حرف تمرکز کردم دستم رو روی ماشه گذاشتم و شلیک کردم .... وقتی که چشمام رو باز کردم خاله جینو رو دیدم که داشت میومد سمتم حواسم یه لحظه پرت شد یادم رفت که الان شلیک کردم خاله جینو اومد نزدیک ......
جینو: افرین بهت عشق خاله توی این کار مهارت داری در آینده تیر انداز خوبی میشی( با لبخند)
هیونگ: یهو یادم اومد سرم رو برگردوندم چیزی رو که میدیدم باورم نمیشد من دقیقا نزدیک به حدف زده بودم از خوشحالی پریدم بغل خاله جینو ......
هیونگ: تو بهترین خاله دنیایی( باذوق)
لیا: پس من چی ؟
هیونگ : توهم همینطور، به خاله جینو چشمک زدم و آروم توی کوشش گفتم .....
هیونگ: البته بعد از تو(اروم)
لیا : چی گفتی ؟
جینو: لیا چیزی شده کارم داشتی ؟
لیا : آره میخوام یه چیزی بهت بگم و اولین نفر تویی ( با خوشحالی )
جینو: بگو دیگه چرا سکته میدی ادمو
لیا : منو جیمین میخواییم فردا عقد کنیم
جینو: با این حرف لیا آنقدر خوشحال شدم که هردو دویدیم و همدیگه رو بغل کردیم
هیونگ: آخ جون عروسی
جینو: خب بیا بریم داخل تا به بقیه هم بگیم
لیا: بریم
رفتیم داخل تا به بقیه بگیم
لیا : بچه ها میشه یه دقیقه بیاین اینجا
جیمین: میخوای بگی ؟
لیا : آره بیا پیش من
میا: چیو؟
لیا: خب یه دقیقه وایسا دیگه
بچه ها جمع شدن میا و شوگا کنار هم نشستن
جینو هم هیونگ رو بغل کرد و کنار جونگکوک نشست ینا هم که با تهیونگ قهر بود ولی به دلیل اینکه جا نبود کنارش نشست ولی با کمی فاصله که کمی بعد تهیونگ این فاصله رو کم کرد
تهیونگ: هنوز از دستم ناراحتی
ینا: خودت چی فکر میکنی ؟
تهیونگ: خب مقصر خودتی تو که میدونی خط قرمز من چیه پس چرا اینکار هارو میکنی ؟
ینا : میشه بعدا راجب این ها صحبت کنیم الان اصلا حوصله ندارم
لیا : خب حالا که همه جمع شدین باید بهتون بگیم که
لیا/جیمین: ما قراره ازدواج کنیم
همه : هورااااااا( و دست زدن)
ینا : خب عروسی کی هست ؟
لیا: جمعه
ینا: امروز چند شنبه هست ؟
لیا : چهارشنبه
جینو / میا/ ینا : بعد تو الان داری میگی
لیا: 😁
میا : زهر
ادامه دارد:-)
پارت 44
میا:برو به بچه یاد بده.....
جینو:اوک بای....
رفتم داخل پذیرایی که هیونگ رو صدا کنم دیدم داره با جونگکوک بازی میکنه
جینو : هیونگ خاله بیا بریم الان وقت تمرینه
هیونگ: آخ جون تیراندازی (البته چون هنوز کوچیکه اسلحه واقعی نیست )
جینو: آخ خاله قوربونت ذوق کردنت بره
جونگکوک: پس کی قوربون من بره
جینو: عه زشته خجالت بکش
هیونگ : خاله خوشگلم بیا بریم اینو ولش کن
جینو: ( خنده)
جونگکوک: عه هیونگ
هیونگ: دست خاله جینو رو گرفتم و رفت حیاط پشتی که خاله بهم تیراندازی یاد بده
جینو: خب هیونگ صاف وایسا ، نفس عمیق بکش، روی نقطه خوب تمرکز کن
هیونگ هم همزمان با حرف های جینو کارایی که میگفت رو به خوبی انجام داد
جینو: حالا
هیونگ: با این حرف تمرکز کردم دستم رو روی ماشه گذاشتم و شلیک کردم .... وقتی که چشمام رو باز کردم خاله جینو رو دیدم که داشت میومد سمتم حواسم یه لحظه پرت شد یادم رفت که الان شلیک کردم خاله جینو اومد نزدیک ......
جینو: افرین بهت عشق خاله توی این کار مهارت داری در آینده تیر انداز خوبی میشی( با لبخند)
هیونگ: یهو یادم اومد سرم رو برگردوندم چیزی رو که میدیدم باورم نمیشد من دقیقا نزدیک به حدف زده بودم از خوشحالی پریدم بغل خاله جینو ......
هیونگ: تو بهترین خاله دنیایی( باذوق)
لیا: پس من چی ؟
هیونگ : توهم همینطور، به خاله جینو چشمک زدم و آروم توی کوشش گفتم .....
هیونگ: البته بعد از تو(اروم)
لیا : چی گفتی ؟
جینو: لیا چیزی شده کارم داشتی ؟
لیا : آره میخوام یه چیزی بهت بگم و اولین نفر تویی ( با خوشحالی )
جینو: بگو دیگه چرا سکته میدی ادمو
لیا : منو جیمین میخواییم فردا عقد کنیم
جینو: با این حرف لیا آنقدر خوشحال شدم که هردو دویدیم و همدیگه رو بغل کردیم
هیونگ: آخ جون عروسی
جینو: خب بیا بریم داخل تا به بقیه هم بگیم
لیا: بریم
رفتیم داخل تا به بقیه بگیم
لیا : بچه ها میشه یه دقیقه بیاین اینجا
جیمین: میخوای بگی ؟
لیا : آره بیا پیش من
میا: چیو؟
لیا: خب یه دقیقه وایسا دیگه
بچه ها جمع شدن میا و شوگا کنار هم نشستن
جینو هم هیونگ رو بغل کرد و کنار جونگکوک نشست ینا هم که با تهیونگ قهر بود ولی به دلیل اینکه جا نبود کنارش نشست ولی با کمی فاصله که کمی بعد تهیونگ این فاصله رو کم کرد
تهیونگ: هنوز از دستم ناراحتی
ینا: خودت چی فکر میکنی ؟
تهیونگ: خب مقصر خودتی تو که میدونی خط قرمز من چیه پس چرا اینکار هارو میکنی ؟
ینا : میشه بعدا راجب این ها صحبت کنیم الان اصلا حوصله ندارم
لیا : خب حالا که همه جمع شدین باید بهتون بگیم که
لیا/جیمین: ما قراره ازدواج کنیم
همه : هورااااااا( و دست زدن)
ینا : خب عروسی کی هست ؟
لیا: جمعه
ینا: امروز چند شنبه هست ؟
لیا : چهارشنبه
جینو / میا/ ینا : بعد تو الان داری میگی
لیا: 😁
میا : زهر
ادامه دارد:-)
- ۱۰.۳k
- ۱۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط