DARKLIKEBLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 1
مارنی:
_رکیتا...رکیتا پاشو دیرمون شد
باز هم مثل هر روز من باید صداش میکردم اما امروز فرق داشت امروز قرار بود برای کمپانی بیگ هیت اودیشن بدیم
با بی حوصلگی تمام جواب داد
+هوممم..بزار بخوابم خوابم میاد
رفتم کنارش رو تخت نشستم و با داد گفتم :پاااشو کمپانی صبر نمیکنه که تو کامل بخوابی بعد اودیشن بدییی
یهو از سر جاش مثل برق گرفته پاشد و باعت شد سرمون بخوره به هم
_آاااااخخ...خب احمق درست مثل آدم بیدار شو
+آیییی ببخشید...کاملا کمپانی رو یادم رفته بود
من زود تر از اون آماده شدم و رفتم پارکینگ تا ماشینم رو بیارم
جفتمون به لطف مادر پدرای پولدارمون خونه و ماشین و همه چیز داشتیم
رکیتا اهل ایران بود و اونجا بدنیا اومده بود و من فقط پدرم اهل ایران بود و مادرم اهل کره بود من دورگه بودم و اینجا زندگی میکردم
مادر رکیتا از آشنایی که نسبت به من داشت استفاده کرد و رکیتا رو فرستاد پیش من تا با من زندگی کنه
من کیم مارنی بودم اما رکیتا چون اسمش کره ای نبود من براش یه شناسنامه جدید به اسم مین رکیتا گرفتم و اون الان یه شهروند کره ای حساب میشه
تو ماشین منتظر رکیتا نشسته بودم ، رکیتا اومد و نشستم و راه افتادیم به سوی موفقیت
بین راه جفتمون هیجان زیادی داشتیم و همش درمورد اهدافمون در آینده حرف زدیم
وقتی رسیدیم یکم منتظر موندیم تا صدامون بزنن
مسئول اونجا: کیم مارنی و مین رکیتا
+وایی مارنی من استرس دارم
_استرس یه چیز الکیه و نباید بهش توجه کرد
خوبه؟
نظراتتون به شدت مهمه و حتما نظر بدین
ممنونم؟
part 1
مارنی:
_رکیتا...رکیتا پاشو دیرمون شد
باز هم مثل هر روز من باید صداش میکردم اما امروز فرق داشت امروز قرار بود برای کمپانی بیگ هیت اودیشن بدیم
با بی حوصلگی تمام جواب داد
+هوممم..بزار بخوابم خوابم میاد
رفتم کنارش رو تخت نشستم و با داد گفتم :پاااشو کمپانی صبر نمیکنه که تو کامل بخوابی بعد اودیشن بدییی
یهو از سر جاش مثل برق گرفته پاشد و باعت شد سرمون بخوره به هم
_آاااااخخ...خب احمق درست مثل آدم بیدار شو
+آیییی ببخشید...کاملا کمپانی رو یادم رفته بود
من زود تر از اون آماده شدم و رفتم پارکینگ تا ماشینم رو بیارم
جفتمون به لطف مادر پدرای پولدارمون خونه و ماشین و همه چیز داشتیم
رکیتا اهل ایران بود و اونجا بدنیا اومده بود و من فقط پدرم اهل ایران بود و مادرم اهل کره بود من دورگه بودم و اینجا زندگی میکردم
مادر رکیتا از آشنایی که نسبت به من داشت استفاده کرد و رکیتا رو فرستاد پیش من تا با من زندگی کنه
من کیم مارنی بودم اما رکیتا چون اسمش کره ای نبود من براش یه شناسنامه جدید به اسم مین رکیتا گرفتم و اون الان یه شهروند کره ای حساب میشه
تو ماشین منتظر رکیتا نشسته بودم ، رکیتا اومد و نشستم و راه افتادیم به سوی موفقیت
بین راه جفتمون هیجان زیادی داشتیم و همش درمورد اهدافمون در آینده حرف زدیم
وقتی رسیدیم یکم منتظر موندیم تا صدامون بزنن
مسئول اونجا: کیم مارنی و مین رکیتا
+وایی مارنی من استرس دارم
_استرس یه چیز الکیه و نباید بهش توجه کرد
خوبه؟
نظراتتون به شدت مهمه و حتما نظر بدین
ممنونم؟
- ۱۳.۷k
- ۱۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط