عروسک مو فرفریشو
عروسک مو فرفریشو
زیر بغلش گرفته بود
و اومد کنارم نشست
و چشمای سبز بادومیش رو
ریز کرد و بهم خیره شد
همیشه این جور وقتا میدونستم
سوال مهمی ذهنشو درگیر کرده
- بابایی!
+جانم نفس بابایی
- تعهد یعنی چی؟!
+اینو دیگه از کجا شنیدی دخترم؟
چشماشو باز کردو
انگشت اشاره اش رو گذاشت
بین لباش و سرش رو
به یه طرف خم کرد
جوری که آبشار موهای
مشکی و بلندش
یه طرف صورتش رو پوشوند،
- آفرین بگو دیگه
راستش خیلی سخت بود
واسه یه دختر پنج شیش ساله توضیحش
ولی هر وقت این جوری دلبری می کرد
من مقابلش تسلیم بودم
_
+ عروسکت رو دوست داری؟
محکم توی بغلش فشارش داد
- آره خیییلی
+ حاضری اونو با یه عروسک
بزرگتر و خوشگل تر عوض کنی
- اصلا، با هیچییی توی دنیااا عوضش نمی کنم
محکم توی بغلم گرفتمش و
موهاشو از جلوی چهره ی معصومش
به کناری زدمو
پیشونیش رو بوسیدم
+ تعهد یعنی همین دخترم
و از پنجره مه گرفته
به بیرون خیره شدم
بهمن از راه رسیده
و هوا روز به روز داره سردتر میشه
ولی من هنوز نفهمیدم
کی از راه رسید
که روز به روز نسبت بهم سردتر شدی
راستش
من هیچ وقت نفهمیدم
منو با چی عوض کردی
به خودم که اومدم
دفتر آرزوهامون رو بغل کرده بودم
خودت نیستی اما
دختری که آرزوش رو داشتیم
هر شب بهم سر میزنه
#مسلم_مک_وندی 📝
Moslem Makvandi
#مسلم_مکوندی
#بهمن_ماه
#آرزوی_تو#عشق
#داستان_کوتاه#دلنوشته
#حس_نویس
زیر بغلش گرفته بود
و اومد کنارم نشست
و چشمای سبز بادومیش رو
ریز کرد و بهم خیره شد
همیشه این جور وقتا میدونستم
سوال مهمی ذهنشو درگیر کرده
- بابایی!
+جانم نفس بابایی
- تعهد یعنی چی؟!
+اینو دیگه از کجا شنیدی دخترم؟
چشماشو باز کردو
انگشت اشاره اش رو گذاشت
بین لباش و سرش رو
به یه طرف خم کرد
جوری که آبشار موهای
مشکی و بلندش
یه طرف صورتش رو پوشوند،
- آفرین بگو دیگه
راستش خیلی سخت بود
واسه یه دختر پنج شیش ساله توضیحش
ولی هر وقت این جوری دلبری می کرد
من مقابلش تسلیم بودم
_
+ عروسکت رو دوست داری؟
محکم توی بغلش فشارش داد
- آره خیییلی
+ حاضری اونو با یه عروسک
بزرگتر و خوشگل تر عوض کنی
- اصلا، با هیچییی توی دنیااا عوضش نمی کنم
محکم توی بغلم گرفتمش و
موهاشو از جلوی چهره ی معصومش
به کناری زدمو
پیشونیش رو بوسیدم
+ تعهد یعنی همین دخترم
و از پنجره مه گرفته
به بیرون خیره شدم
بهمن از راه رسیده
و هوا روز به روز داره سردتر میشه
ولی من هنوز نفهمیدم
کی از راه رسید
که روز به روز نسبت بهم سردتر شدی
راستش
من هیچ وقت نفهمیدم
منو با چی عوض کردی
به خودم که اومدم
دفتر آرزوهامون رو بغل کرده بودم
خودت نیستی اما
دختری که آرزوش رو داشتیم
هر شب بهم سر میزنه
#مسلم_مک_وندی 📝
Moslem Makvandi
#مسلم_مکوندی
#بهمن_ماه
#آرزوی_تو#عشق
#داستان_کوتاه#دلنوشته
#حس_نویس
۳.۴k
۲۲ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.