(بعد از عروسی)
(بعد از عروسی)
بعد از خدافظی با مهمون ها رفتیم پیش مامان بابا هامون
ا.ت:بابایی میشه امشب بیام پیش شما
ا.ب:دخترم اسک لی؟
ا.ت:عههه بابا
ا.ب:اخه کدوم عروس شب عروسیش پاشده رفتنه خونه ی باباش
ا.ت:من
ا.ب:ساکت ببینم
کلی اسرار کردم اما مگه تاثیری هم داشت؟
مامان بابا هامون هم رفتن ما هم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه رفتیم
ته:میبینم که همه ی نقشه هات نقشه بر آب شد لیدی
ا.ت:اصلا من پریودم
ته:مهم نیست
ا.ت:یااا یعنی چی درد دارم
ته:بلاخره انسان باید سختی بکشه
وقتی رسیدیم سریع پیاده شدم و سعی کردم فرار کنم اما اون لباس لعن تی...تهیونگ پاش
رو روی دامن بلند لبام گذاشت(راستی عکس لباس عروسش اسلاید بعد هست)
تهیونگ:جایی میرفتین؟
اومد سمتم و من رو انداخت رو کولش با مشت میزدم بهش که ولم کنه
ا.ت:جیغغغغ کمککک
ی اس پنک بهم زد که خ فه شدم
بردم داخل اتاق و پرتم کرد رو تخت با لبخند به تمام اجزای صورتم نگاه میکرد
چونم رو توی دستش گرفت و بوسه ی ریزی به لباسم زد و...
(۴ سال بعد)
دختر کوچولومون هانو داشت بازی میکرد که یهو گفت
هانو:مامانی من چجوری به وجود اومدم؟
ته:خب منو مامانت...
با پا زدم تو شکم تهیونگ که ساکت شد
ا.ت:برای چی میپرسی خوشگلم
هانو:آخه خیلی دلم ی خواهر یا ی داداشی میخواد
ته:اگه میخوای خواهر یا برادر داشته باشی باید بری بخوابی و فرشته ها چند وقت دیگه ی خواهر یا برادر بهت میدن
با تعجب به تهیونگ نگاه کردم
هانو:واقعنی؟
ته:اوهوم
هانو:پس من برم بخوابم شب بخیرررر
هانو رفت تو اتاقش
ا.ت:چرا به بچه دروغ گفتی
ته:کدوم دروغ؟
ا.ت:این که قراره داداش یا خواهر داشته باشه
ته:دورغی نگفتم که...
دستاش رو دورم حلقه کرد و کل بدم رو لمس کرد
ا.ت:دیونه(خنده)
ته:اوهوم دیونم بدجورم دیونیه توعم
لباش رو روی لبات گذاشت و...(میدونی که من اسمات نمینویسنم برادر)
ا.ت:«بعد از کلی جنگ و دعوا الان مال همیم با ی دختر بانمک البته اینم بگم که یکی دیگه هم تو راهه برای همتون ی همچنین زنگی ی خوبی رو آرزو میکنم مرسی که تا اینجا همراهم بودید و داستان عجیب زندگی ی من رو خوندید خدافظظظ:)»
°پایان°
و بلاخره تمام✨🤍
⚠️منتظر فیک های خفن باشید شاید یکم طول بکشه دارم روشون کار میکنم تا اون موقع ویدیو هایی که میزاشتم رو ادامه میدم دوستون دارمممم باییی
بعد از خدافظی با مهمون ها رفتیم پیش مامان بابا هامون
ا.ت:بابایی میشه امشب بیام پیش شما
ا.ب:دخترم اسک لی؟
ا.ت:عههه بابا
ا.ب:اخه کدوم عروس شب عروسیش پاشده رفتنه خونه ی باباش
ا.ت:من
ا.ب:ساکت ببینم
کلی اسرار کردم اما مگه تاثیری هم داشت؟
مامان بابا هامون هم رفتن ما هم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه رفتیم
ته:میبینم که همه ی نقشه هات نقشه بر آب شد لیدی
ا.ت:اصلا من پریودم
ته:مهم نیست
ا.ت:یااا یعنی چی درد دارم
ته:بلاخره انسان باید سختی بکشه
وقتی رسیدیم سریع پیاده شدم و سعی کردم فرار کنم اما اون لباس لعن تی...تهیونگ پاش
رو روی دامن بلند لبام گذاشت(راستی عکس لباس عروسش اسلاید بعد هست)
تهیونگ:جایی میرفتین؟
اومد سمتم و من رو انداخت رو کولش با مشت میزدم بهش که ولم کنه
ا.ت:جیغغغغ کمککک
ی اس پنک بهم زد که خ فه شدم
بردم داخل اتاق و پرتم کرد رو تخت با لبخند به تمام اجزای صورتم نگاه میکرد
چونم رو توی دستش گرفت و بوسه ی ریزی به لباسم زد و...
(۴ سال بعد)
دختر کوچولومون هانو داشت بازی میکرد که یهو گفت
هانو:مامانی من چجوری به وجود اومدم؟
ته:خب منو مامانت...
با پا زدم تو شکم تهیونگ که ساکت شد
ا.ت:برای چی میپرسی خوشگلم
هانو:آخه خیلی دلم ی خواهر یا ی داداشی میخواد
ته:اگه میخوای خواهر یا برادر داشته باشی باید بری بخوابی و فرشته ها چند وقت دیگه ی خواهر یا برادر بهت میدن
با تعجب به تهیونگ نگاه کردم
هانو:واقعنی؟
ته:اوهوم
هانو:پس من برم بخوابم شب بخیرررر
هانو رفت تو اتاقش
ا.ت:چرا به بچه دروغ گفتی
ته:کدوم دروغ؟
ا.ت:این که قراره داداش یا خواهر داشته باشه
ته:دورغی نگفتم که...
دستاش رو دورم حلقه کرد و کل بدم رو لمس کرد
ا.ت:دیونه(خنده)
ته:اوهوم دیونم بدجورم دیونیه توعم
لباش رو روی لبات گذاشت و...(میدونی که من اسمات نمینویسنم برادر)
ا.ت:«بعد از کلی جنگ و دعوا الان مال همیم با ی دختر بانمک البته اینم بگم که یکی دیگه هم تو راهه برای همتون ی همچنین زنگی ی خوبی رو آرزو میکنم مرسی که تا اینجا همراهم بودید و داستان عجیب زندگی ی من رو خوندید خدافظظظ:)»
°پایان°
و بلاخره تمام✨🤍
⚠️منتظر فیک های خفن باشید شاید یکم طول بکشه دارم روشون کار میکنم تا اون موقع ویدیو هایی که میزاشتم رو ادامه میدم دوستون دارمممم باییی
۲.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.