رائون اومده بود و تو دستش ی قهوه بود

رائون اومده بود و تو دستش ی قهوه بود
رائون:بیا ا.ت حالت رو بهتر می‌کنه
ا.ت:ممنونم مهربونم(لبخند)
این کارو از لج رزی کردم تا اذیتش کنم که قشنگ جواب داد چهرش رفت تو هم و پاک رو لگد کرد دم گوشش گفتم
ا.ت:درد اومد وحشی من چیکار به دوست دختر تو دارم آخه من خودم شوهر دار...
یا یاد آوری کاری که تهیونگ کرد ساکت شدم
رزی که فهمید دستم رو گرفت و گفت
رزی:خودم حسابش رو میرسم خیالت تخت
لبخند زدم و تشکر کردم رائون گفت خب اگه تموم شد قهوه رو ازم بگیر دستم خسته شد با خنده لیوان رو ازش گرفتم
رزی:بیا ما بریم سر کلاس ا.ت هم تنها باشه بهتره
رائون جوابی نداد و فقط سر تکون داد و رفت
رزی:بدجور گند زدم نه؟
ا.ت:ری دی خواهرم
رزی:اوففف
(زنگ تفریح)
کل زنگ رو بیرون نشستم اصلا دوست نداشتم تهیونگ رو ببینم بدجور از دستش دلخور بودم بچه ها اومدن پیشم و کلی حرف زدیم بعد رفتم کیف رو بزارم تو کلاس چون زنگ بعد ادبیات داشتیم و استادش یکی دیگه بود بدون نگاه کردن به دور و بر رفتم و کیفم رو گذاشتم رو میزم که به گوشیم پیام اومد از تو کیفم درش آوردم و دیدم یکی از دوستامه در حال خواندن پیامش بودم که یهو دوتا دست دورم حلقه شد هینی از ترسکشیدم اما وقتی صداش رو شنیدم ترس جاش رو به عصبانیت داد خواستم پسش بزنم اما محکم تر کرد دستش رو و اصلا نمی‌تونستم کاری کنم
ته:کوچولو ی من باباییش رو میبخشه؟
ا.ت:ولم کن تهیونگ حال و حوصله ندارم
سرش رو کرد تو گردم و مارک میکرد لعنت بهش میدونست نقت ضعف من چیه پاهام شل شده بود و سرم خود به خوب به عقب رفته بود قشنگ تحریکم میکرد این حرکت
ته:هنوزم حال و حوصله نداری
ا.ت:بس کن
ته:من از کجا میدونستم که فوبیا داری بخدا شده جلو ی همون جم زانو میزنم و ازت معذرت خواهی می کنم تا منو ببخشی
ا.ت:نمی‌خوام ولم کن کار دارم
ته:چی کار؟
ا.ت:به تو ربطی داره؟
ته:اره شوهرتم
ا.ت:دیگه نیستی
ای وای این چه گروهی بود من خوردم
ته:چی شنیدم ی بار دیگه تکرار کن(رگ گردنش زده بود بیرون و جدی شده بود)
ا.ت:م...م...ن...
ته:گفتم چی گفتی جرعت داری ی بار دیگه تکرار کن(یکم داد)
ا.ت:ش...شوخی کردم...به خدا از دهنم پرید
ته:اگه ی بار دیگه...
ا.ت:آخرین بار بود بخدا ببخشید دیگه تکرار نمیشه
تهیونگ دستاش رو باز کرد فکر کردم بیخیال شده و خوشحال شدم که...چی؟چی شد؟چرا داره کمربندش رو باز میکنه؟کمر بندش رو باز کرد و دستام رو محکم باهاش بست