تکپارتی
#تکپارتی
---
**عنوان: شهربازی با عشق**
هوای پاییزی، عالی بود. بوی پشمک و ذرت مکزیکی همه جا پیچیده بود و بچهها کلی جیغ و هورا میکشیدن. بومیگو و ات، با کلی ذوق، وارد شهربازی شدن.
ات یه نگاه به چرخ و فلک غولپیکر انداخت و گفت: "بومیگو، اونو ببین! بریم سوار شیم!"
بومیگو خندید و دستشو گرفت: "چشم، خانوم! هرچی تو بگی."
سوار چرخ و فلک شدن و از بالا، کل شهربازی رو دیدند. ات از هیجان جیغ میکشید و بومیگو فقط نگاهش میکرد و میخندید.
بعدش نوبت ترن هوایی بود. ات یه کم ترسید، اما بومیگو آرومش کرد: "نگران نباش، من اینجام."
ترن هوایی با سرعت وحشتناکی میرفت بالا و پایین. ات جیغ میکشید و بومیگو محکم دستشو گرفته بود. کلی خنده داشتن.
بعد از کلی بازی کردن، خسته اما خیلی خوشحال، روی یه نیمکت نشستند و بستنی خوردند. ات گفت: "وای، چه روز خوبی بود! ممنونم بومیگو."
بومیگو لبخند زد: "خوشحالم که با هم بودیم. همیشه کنارت هستم."
از شهربازی اومدن بیرون، دست تو دست هم راه افتادن. اون روز، یه روز فوقالعادهی عاشقانه بود.
---
مدرستون تموم شد من تموم شد
درخواست دارین بگین
---
**عنوان: شهربازی با عشق**
هوای پاییزی، عالی بود. بوی پشمک و ذرت مکزیکی همه جا پیچیده بود و بچهها کلی جیغ و هورا میکشیدن. بومیگو و ات، با کلی ذوق، وارد شهربازی شدن.
ات یه نگاه به چرخ و فلک غولپیکر انداخت و گفت: "بومیگو، اونو ببین! بریم سوار شیم!"
بومیگو خندید و دستشو گرفت: "چشم، خانوم! هرچی تو بگی."
سوار چرخ و فلک شدن و از بالا، کل شهربازی رو دیدند. ات از هیجان جیغ میکشید و بومیگو فقط نگاهش میکرد و میخندید.
بعدش نوبت ترن هوایی بود. ات یه کم ترسید، اما بومیگو آرومش کرد: "نگران نباش، من اینجام."
ترن هوایی با سرعت وحشتناکی میرفت بالا و پایین. ات جیغ میکشید و بومیگو محکم دستشو گرفته بود. کلی خنده داشتن.
بعد از کلی بازی کردن، خسته اما خیلی خوشحال، روی یه نیمکت نشستند و بستنی خوردند. ات گفت: "وای، چه روز خوبی بود! ممنونم بومیگو."
بومیگو لبخند زد: "خوشحالم که با هم بودیم. همیشه کنارت هستم."
از شهربازی اومدن بیرون، دست تو دست هم راه افتادن. اون روز، یه روز فوقالعادهی عاشقانه بود.
---
مدرستون تموم شد من تموم شد
درخواست دارین بگین
- ۵.۴k
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط