تکپارتی

#تکپارتی

**عنوان: روزی که مال هم شدیم**

نفس عمیقی کشیدم و به خودم توی آینه نگاه کردم. آرایشگر موهام رو آخرین بار سنجاق زد و لبخندی زد. "تموم شد! تو زیباترین عروسی هستی که تا حالا دیدم."

گونه‌هام سرخ شد. "ممنونم." ولی ته دلم یه کم استرس داشتم. امروز، روزی بود که من و چویی یونجون، بعد از سال‌ها ماجراجویی، سختی و عشق، بالاخره مال هم می‌شدیم.

صدای در اومد و بابام، سرش رو داخل آورد. "آماده‌ای؟ همه منتظرن."

دستش رو گرفتم و با هم به سمت باغ رفتیم. وقتی وارد شدم، نفسم بند اومد. همه‌جا با گل‌های سفید و بنفش تزئین شده بود و یه راه طولانی با گلبرگ‌های رز، من رو به سمت جایگاه عقد هدایت می‌کرد.

موسیقی آرومی شروع به نواختن کرد و من شروع کردم به قدم برداشتن. چشمم به یونجون افتاد که با کت و شلوار مشکی و یه گل سفید روی سینه‌اش، منتظر من ایستاده بود. قلبم تندتر زد. اون همیشه خوشتیپ بود، ولی امروز یه جور دیگه‌ای می‌درخشید.

وقتی بهش رسیدم، دستم رو گرفت و یه لبخند گرم بهم زد. "خیلی خوشگل شدی."

خندیدم. "تو هم همینطور."

عاقد شروع کرد به خوندن خطبه. من به یونجون زل زده بودم و تمام خاطراتمون مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد می‌شد. روزی که همدیگه رو دیدم، روزی که بهم پیشنهاد داد، روزی که اولین خونه‌مون رو خریدیم... همه‌ی این‌ها من رو به این لحظه رسونده بود.

"... آیا شما، [کیم ات]، [چویی یونجون] رو به عنوان همسر قانونی خود قبول می‌کنید، تا در خوشی و ناخوشی، تا زمانی که مرگ شما رو از هم جدا کنه، بهش وفادار بمونید؟"

با اطمینان گفتم: "بله، قبول می‌کنم."

یونجون هم با همون اطمینان جواب داد: "بله، قبول می‌کنم."

عاقد گفت: "به این ترتیب، من شما رو زن و شوهر اعلام می‌کنم."

یونجون من رو محکم بغل کرد و لب‌هاش رو روی لب‌هام گذاشت. یه بوسه پر از عشق، تعهد و یه عمر زندگی مشترک. صدای دست زدن مهمون‌ها بلند شد و من فهمیدم که بالاخره به آرزوم رسیدم. من و یونجون، تا ابد مال هم شده بودیم.

بعد از مراسم، مهمونی شروع شد. رقصیدیم، خندیدیم و با دوست‌ها و خونواده‌هامون عکس گرفتیم. یونجون تمام مدت دستش رو دور کمرم حلقه کرده بود و من حس می‌کردم خوشبخت‌ترین آدم روی زمینم.

شب که تموم شد، به سمت خونه‌مون رفتیم. وقتی رسیدیم، یونجون من رو بغل کرد و به داخل برد. "بالاخره رسیدیم خونه."

خندیدم. "آره، خونه‌ی خودمون."

اون شب، من و یونجون تا دیروقت حرف زدیم، رویاهامون رو با هم تقسیم کردیم و برای آینده‌مون برنامه‌ریزی کردیم. می‌دونستیم که زندگی همیشه آسون نیست، ولی با همدیگه، از پس هر چالشی برمیایم.

تکپارتی بعدی از کی باشه شما بگید
دیدگاه ها (۵)

#تکپارتی *****عنوان: کابوس‌های شبانه**ساعت از نیمه‌شب گذشته ...

#تکپارتی ---**عنوان: شهربازی با عشق**هوای پاییزی، عالی بود. ...

#تکپارتی *****عنوان: شب بیداری با طعم عشق**ساعت ۴ صبح بود و ...

#تکپارتی **عنوان: پرواز دوباره**صدای جیغ لاستیک‌ها، بعد صدای...

عضو هشتم پارت۴ویو شوگا وقتی که به در خونه رسیدم می خواستم ا...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁴⁴-باید بریم خونه، اینجا سرده.....مریضی...

پارت : ۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط