وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت

وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت
داشت هنوزم بره هاشو میلیسید
وقتی رسید قلبی هنوز تپش داشت
اما اونم چشمه ای بود که خشکید...
دیدگاه ها (۰)

(🥲) بنده خدا اشکش در اومده...

مـآە ز يـبآښـټ ۈلـے اقىـآڼـؤښ زېبـآ تــڑہ..:)

血まみれの指でピアノの鍵盤を触る感覚 🤡✨🌷#وایب #والپیپر #قرمز #وایب_قرمز #دختر ...

ډړ تابستآڼ ، ھ‌مـ‌ه مڼتظړ زمستاڼنډ ، امآ وقتې زمستآڼ مې آېډ،...

دارک ترین عشق . روی میزم نشستم و به قهوه ای که طرح قلب بود ن...

#بد_بوی #پارت_۱۰ حیمسون غیبش زده خیس عرقم سرم گیج میره صدای ...

رمان مرگ زندگی پارت ¹²⁵و دوباره دستور داد...-وقتی رسیدیم به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط