part3
part3
تارا:
رفتم کافه ای که قرار گئاشته بودیم بازم دیرم شده بود
رفتم جلو عه این دادش نیکاس
چند لحضه بهم خیره شدیم بد گفتم عه سلام
نیکا-مگه همو میشناسید
علی-نه روز اول دانشگاه... و اتفاقو گفت
نیکا-اها
چند ساعت گذشتو باعلی و متین کلی حرف زدیم وقرار شد فعلا یه مکانی رو به عنوان استدیو استفاده کنیم
به نظرم تیم خوبی بشیم
علی:
خدایا خودت کمکم کن این تاراومتینه بتظرم ادمای خوبین
ولی چشای ترا خیلیع قشنگن
وای من چمه بیخیال
متین:
امیدوارم علی موفق بشه من که همجوره کمکش میکنم
نیکا:
وای تارا من از این پسره متین خیلی خوشم میاد روش مث سگ کراش زدمممممم
تارا-خوب حالا چته دیونه
کاش دادشم ستاره شه
تارا-ایشالله که میشه
نیکا- هوم ...راستی فقط بهم خوردین دیگه عمم نکردین که
تارا-وای نیکا مغزتو ...
چند هفته بد:
راوی:چند هفته گذشت کارا تقریبا خوب پیش میره اینم بگم متین و تارا و علی حسابی دادشی شدن.....
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
خوب خوب تا اینجا چطور بود؟!
تارا:
رفتم کافه ای که قرار گئاشته بودیم بازم دیرم شده بود
رفتم جلو عه این دادش نیکاس
چند لحضه بهم خیره شدیم بد گفتم عه سلام
نیکا-مگه همو میشناسید
علی-نه روز اول دانشگاه... و اتفاقو گفت
نیکا-اها
چند ساعت گذشتو باعلی و متین کلی حرف زدیم وقرار شد فعلا یه مکانی رو به عنوان استدیو استفاده کنیم
به نظرم تیم خوبی بشیم
علی:
خدایا خودت کمکم کن این تاراومتینه بتظرم ادمای خوبین
ولی چشای ترا خیلیع قشنگن
وای من چمه بیخیال
متین:
امیدوارم علی موفق بشه من که همجوره کمکش میکنم
نیکا:
وای تارا من از این پسره متین خیلی خوشم میاد روش مث سگ کراش زدمممممم
تارا-خوب حالا چته دیونه
کاش دادشم ستاره شه
تارا-ایشالله که میشه
نیکا- هوم ...راستی فقط بهم خوردین دیگه عمم نکردین که
تارا-وای نیکا مغزتو ...
چند هفته بد:
راوی:چند هفته گذشت کارا تقریبا خوب پیش میره اینم بگم متین و تارا و علی حسابی دادشی شدن.....
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
خوب خوب تا اینجا چطور بود؟!
۲.۷k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.