پارت نه فیک [عشق مافیا]
پارت نه فیک [عشق مافیا]
بعد از کلی توضیح درموردش حرف هاشون تموم شد عجیب هم نبود مثلا سه ساله با هم دوستن
^ارباب فقط یه کاری نکنین که رابطه ی دوستی ما خراب بشه
+میتونین برین
رفتن
~خیلی چیزا میدونستن
=پس اخر هفته میدزدیمش
+جیمین کاراموز های یونگی رو اماده کن تا اخر هفته
+یونگی خودت هم اماده باش برای دزدیدنش
نمیخام هیچ اتفاقی براش بیوفته فهمیدین
¶×اوک
جلسه تمام
{پایان فلش بک}
از دید ا/ت
چشمام رو باز کردم سرم خیلی درد میکرد بی نهایت
یکم که خوب شد به اطرافم نگاه کردم انگار یک انباری بود به خودم نگاه کردم به یک صندلی بسته شده بودم خواستم خودم رو ازاد کنم ولی خیلی سفت بود
چشمام رو ریز کردم که دیدم یک زن به دیوار بسته شده
خیلی ترسیده بودم انقد که اشکام روی گونم فرود میومدن
- کسی نیست هق.... چرا کسی جوابم رو نمیدهه
+خیلی حرف میزنی
-تو کی هستی... هق... چرا منو دزدیدین
+بعدا به جواب هاشون میرسی
-یعنی چی
+بی عقلی
-تو کی هستی
+خودت میفهمی
-یعنی چی ازادم کننن
+نمیتونم
-یاا
با حس چیز سوز ناکی روی صورتم ساکت شدم
تمام حرف هامون با هم شبیه خابم بود یعنی داشتم هشدار میگرفتم
+اگه یه بار دیگه حرف بزنی قول نمیدم زنده بمونی فهمیدی
-
+فهمیدییی(با داد)
سرمو بالا پایین تکون دادم که رفت سراغ زنه و لباس هاشو تو تنش جر داد
سریع سرمو اونور کردم تا نبینمش ولی با حرفی که گفت مجبور شدم برگردم
+ببین
زنه فقط یه لباس تنش بود نه شرت نه سوتین و این انکاری کارشو راحت کرده بود
تفنگ توی جیبش رو در اورد و داخلش کرد که جیغ بلندی زد
با جیغش منم نتونستم خودم رو نگه دارم و شروع کردم به حرف زدن
-بسههه
-ولش کنن
+ساکت باش
-ن..نکنن
(دید کوک)
تفنگ رو وارد هرزم کردم که جیغ بلندی کشید
با جیغش ا/ت هم شروع کرد به حرف زدن باورم نمیشد داشت تقلا میکرد تا ولش کنم
ولی زیادی داشت حرف میزد که کنترلم از دستم در رفت و رفتم پشت صندلیش و صندلیش رو کشیدم و از اتاق بردمش بیرون
خیلی سبک بود انگار یه پر بود که فقط به خاطر یک صندلی سنگین شده بود
همینطور که می کشیدمش التماس میکرد که ولش کنم ولی بهش توجه نکردم که خدمتکارا اعصابم رو بد جور به هم ریختن
__ببینش هرزه ی جدید اربابه
__اونکه میتونست منو به فاک بده چرا اونو انتخاب کرد
__تازه خیلی هم بیریخته
__اره همینو بگو از کی تا حالا ارباب انقد بد سلیقه شده
+گمشین برین سر کارتون تا نکشتمتونن(با داد بسیار بلند)
بلاخره به اتاق مد نظرم رسیدم و درو با پام باز کردم و ا/ت رو تو اتاق انداختم و در رو قفل کردم
+که به حرف من گوش نمیدی
-غلط کردم...هق...لطفا ولم کن
+فک کردی سادم
یه نیش خند زدم و سمتش خیمه برداشتم و طناب هایی که به دست و پاش بسته بود رو باز کردم و انداختمش رو تخت
-من..هق..من ف.فقط ۱۵ سالمه
بعد از کلی توضیح درموردش حرف هاشون تموم شد عجیب هم نبود مثلا سه ساله با هم دوستن
^ارباب فقط یه کاری نکنین که رابطه ی دوستی ما خراب بشه
+میتونین برین
رفتن
~خیلی چیزا میدونستن
=پس اخر هفته میدزدیمش
+جیمین کاراموز های یونگی رو اماده کن تا اخر هفته
+یونگی خودت هم اماده باش برای دزدیدنش
نمیخام هیچ اتفاقی براش بیوفته فهمیدین
¶×اوک
جلسه تمام
{پایان فلش بک}
از دید ا/ت
چشمام رو باز کردم سرم خیلی درد میکرد بی نهایت
یکم که خوب شد به اطرافم نگاه کردم انگار یک انباری بود به خودم نگاه کردم به یک صندلی بسته شده بودم خواستم خودم رو ازاد کنم ولی خیلی سفت بود
چشمام رو ریز کردم که دیدم یک زن به دیوار بسته شده
خیلی ترسیده بودم انقد که اشکام روی گونم فرود میومدن
- کسی نیست هق.... چرا کسی جوابم رو نمیدهه
+خیلی حرف میزنی
-تو کی هستی... هق... چرا منو دزدیدین
+بعدا به جواب هاشون میرسی
-یعنی چی
+بی عقلی
-تو کی هستی
+خودت میفهمی
-یعنی چی ازادم کننن
+نمیتونم
-یاا
با حس چیز سوز ناکی روی صورتم ساکت شدم
تمام حرف هامون با هم شبیه خابم بود یعنی داشتم هشدار میگرفتم
+اگه یه بار دیگه حرف بزنی قول نمیدم زنده بمونی فهمیدی
-
+فهمیدییی(با داد)
سرمو بالا پایین تکون دادم که رفت سراغ زنه و لباس هاشو تو تنش جر داد
سریع سرمو اونور کردم تا نبینمش ولی با حرفی که گفت مجبور شدم برگردم
+ببین
زنه فقط یه لباس تنش بود نه شرت نه سوتین و این انکاری کارشو راحت کرده بود
تفنگ توی جیبش رو در اورد و داخلش کرد که جیغ بلندی زد
با جیغش منم نتونستم خودم رو نگه دارم و شروع کردم به حرف زدن
-بسههه
-ولش کنن
+ساکت باش
-ن..نکنن
(دید کوک)
تفنگ رو وارد هرزم کردم که جیغ بلندی کشید
با جیغش ا/ت هم شروع کرد به حرف زدن باورم نمیشد داشت تقلا میکرد تا ولش کنم
ولی زیادی داشت حرف میزد که کنترلم از دستم در رفت و رفتم پشت صندلیش و صندلیش رو کشیدم و از اتاق بردمش بیرون
خیلی سبک بود انگار یه پر بود که فقط به خاطر یک صندلی سنگین شده بود
همینطور که می کشیدمش التماس میکرد که ولش کنم ولی بهش توجه نکردم که خدمتکارا اعصابم رو بد جور به هم ریختن
__ببینش هرزه ی جدید اربابه
__اونکه میتونست منو به فاک بده چرا اونو انتخاب کرد
__تازه خیلی هم بیریخته
__اره همینو بگو از کی تا حالا ارباب انقد بد سلیقه شده
+گمشین برین سر کارتون تا نکشتمتونن(با داد بسیار بلند)
بلاخره به اتاق مد نظرم رسیدم و درو با پام باز کردم و ا/ت رو تو اتاق انداختم و در رو قفل کردم
+که به حرف من گوش نمیدی
-غلط کردم...هق...لطفا ولم کن
+فک کردی سادم
یه نیش خند زدم و سمتش خیمه برداشتم و طناب هایی که به دست و پاش بسته بود رو باز کردم و انداختمش رو تخت
-من..هق..من ف.فقط ۱۵ سالمه
۷۹.۵k
۰۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.