پارت 5
پارت 5
~
ا/ت اومد بغلم . خیلی آرامش داشت ،دستمو رو سرش کشیدم که یکدفعه از بغلم اومد بیرونو سرم داد زد
ا/ت: اینا کی بودن؟ چرا مراقبه خودت نیستی؟(باعصبانیت)
باجی: هی ا/ت آروم باش من حالم خوبه حاله چیفویو هم خوبه؟( با لحنه خنده)
چیفویو: بله حاله منم خوبه ، اما مگه نمیدونید باجی سان خیلی قویه و عضوه یه گ
باجی : عا بهتره بریم داخل
ویو نویسنده
چیفویو تا خواست حرفشو بزنه باجی نزاشت چون میدونست اگه ا/ت بفهمه خیلی عصبی میشه و تنها کاری که باعث میشه ا/ت باهاش قهر نکنه ، باید عضوه گنگ بشه .
ا/ت: باشه بریم اما چیفویو میخواست چی بگه؟
چیفویو: هیچی میخواستم بگم باجی سان خیلی قویه همین(با خنده مصنوعی)
باجی: اره اره ، بریم داخل
ا/ت : من میرم داخل شما هم برید به سر و صورتتون آب بزنید
باجی و چیفویو: چشمممم(با خنده)
ا/ت رفت داخل و چیفویو و باجی به سمته شیره آبی رفتن که کناره رستوران بود .
باجی: بیا بریم اونجا دستامو بشوریم
چیفویو: باشه ، عا راستی باجی سان چرا نزاشتین اون موقعه حرفمو کامل بزنم؟؟
باجی: چون اگه ا/ت بفهمه من عضوه یه گنگم
حسابی عصبانی میشه
همینطور که داشتن دستاشونو میشستن یکدفعه چیفویو پرسید
چیفویو: به ا/ت علاقه دارید؟(با لبخند ملیح)
باجی : چی ها نه معلومه نه غیره ممکنه( با خجالت)
باجی که گونه هایش سرخ شده بود چیفویو فهمید که واقعا باجی به ا/ت حسی داره
چیفویو: مطمئنید؟(با لحنه شیطنت)
باجی یکدفعه آب به صورته باجی پاشید و گفت
باجی: شاید ولی بهتره ساکت باشی ، باشه ؟
چیفویو که خیلی خوشحال شده بود گفت
چیفویو: عالیه ، چشم بریم داخل
باجی : احمق چیش عالیه(آروم )بریم
چیفویو وقتی حرفه باجی سانو شنید زد زیره خنده
باجی:نخنددددد
چیفویو که هنوز در حاله خندیدن بود چون انتظار نداشت اونی که از عشق و عاشقی متنفر بود خودش عاشق شه
چیفویو:( با خنده) چشم بریم داخل باجی سان
ویو باجی
رفتیم داخل پیشه ا/ت نشستیم و شروع کردیم به خوردنه رامن که یکدفعه چیفویو از ا/ت پرسید
چیفویو: به باجی سان علاقه دارید؟
که باجی با شنیده این حرفه چیفویو حسابی قرمز شد و از زیره میز به پای چیفویو لگد زد
باجی وقتی دید ا/ت سرشو پایین انداخته گفت
باجی: ا/ت حرفای چیفویو رو جدی نگیر داره شوخی میکنه(با لبخند عصبی)
چیفویو: من شوخی نکردم ولی عذر میخوام از حرفه نامربوطم (با خجالت)
ا/ت: (خنده زیاد) نه بابا طوری نیست ، معلومه که باجی رو دوست دارم
باجی: آره ما باهم دوستیم
چیفویو: نه منظورم عشقه
ا/ت گونه هایش صورتی شد و گفت
_____
پایانه پارت
~
ا/ت اومد بغلم . خیلی آرامش داشت ،دستمو رو سرش کشیدم که یکدفعه از بغلم اومد بیرونو سرم داد زد
ا/ت: اینا کی بودن؟ چرا مراقبه خودت نیستی؟(باعصبانیت)
باجی: هی ا/ت آروم باش من حالم خوبه حاله چیفویو هم خوبه؟( با لحنه خنده)
چیفویو: بله حاله منم خوبه ، اما مگه نمیدونید باجی سان خیلی قویه و عضوه یه گ
باجی : عا بهتره بریم داخل
ویو نویسنده
چیفویو تا خواست حرفشو بزنه باجی نزاشت چون میدونست اگه ا/ت بفهمه خیلی عصبی میشه و تنها کاری که باعث میشه ا/ت باهاش قهر نکنه ، باید عضوه گنگ بشه .
ا/ت: باشه بریم اما چیفویو میخواست چی بگه؟
چیفویو: هیچی میخواستم بگم باجی سان خیلی قویه همین(با خنده مصنوعی)
باجی: اره اره ، بریم داخل
ا/ت : من میرم داخل شما هم برید به سر و صورتتون آب بزنید
باجی و چیفویو: چشمممم(با خنده)
ا/ت رفت داخل و چیفویو و باجی به سمته شیره آبی رفتن که کناره رستوران بود .
باجی: بیا بریم اونجا دستامو بشوریم
چیفویو: باشه ، عا راستی باجی سان چرا نزاشتین اون موقعه حرفمو کامل بزنم؟؟
باجی: چون اگه ا/ت بفهمه من عضوه یه گنگم
حسابی عصبانی میشه
همینطور که داشتن دستاشونو میشستن یکدفعه چیفویو پرسید
چیفویو: به ا/ت علاقه دارید؟(با لبخند ملیح)
باجی : چی ها نه معلومه نه غیره ممکنه( با خجالت)
باجی که گونه هایش سرخ شده بود چیفویو فهمید که واقعا باجی به ا/ت حسی داره
چیفویو: مطمئنید؟(با لحنه شیطنت)
باجی یکدفعه آب به صورته باجی پاشید و گفت
باجی: شاید ولی بهتره ساکت باشی ، باشه ؟
چیفویو که خیلی خوشحال شده بود گفت
چیفویو: عالیه ، چشم بریم داخل
باجی : احمق چیش عالیه(آروم )بریم
چیفویو وقتی حرفه باجی سانو شنید زد زیره خنده
باجی:نخنددددد
چیفویو که هنوز در حاله خندیدن بود چون انتظار نداشت اونی که از عشق و عاشقی متنفر بود خودش عاشق شه
چیفویو:( با خنده) چشم بریم داخل باجی سان
ویو باجی
رفتیم داخل پیشه ا/ت نشستیم و شروع کردیم به خوردنه رامن که یکدفعه چیفویو از ا/ت پرسید
چیفویو: به باجی سان علاقه دارید؟
که باجی با شنیده این حرفه چیفویو حسابی قرمز شد و از زیره میز به پای چیفویو لگد زد
باجی وقتی دید ا/ت سرشو پایین انداخته گفت
باجی: ا/ت حرفای چیفویو رو جدی نگیر داره شوخی میکنه(با لبخند عصبی)
چیفویو: من شوخی نکردم ولی عذر میخوام از حرفه نامربوطم (با خجالت)
ا/ت: (خنده زیاد) نه بابا طوری نیست ، معلومه که باجی رو دوست دارم
باجی: آره ما باهم دوستیم
چیفویو: نه منظورم عشقه
ا/ت گونه هایش صورتی شد و گفت
_____
پایانه پارت
۵.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.