رفتی و باران را

رفتی و باران را
بردی با خودت از این شهر
حالا من مانده‌ام
و این روزهایی که
تا چشم کار می‌کند
پائیز است و پائیز است
و پائیز..
دیدگاه ها (۲)

از رویای مهربه غربت آبان کوچ کردمبی آن‌که بالی به سویت گشوده...

مهربان طوفانی بودان گاه کهباز کرد بروی دلیپنجره ای را

سرم را نه ظلم می تواند خم کند،نه مرگ، نه ترس!سرم فقط بــرای ...

دلنوشته های من

تو باران را دیده ای؟نیستباران رفته از این شهرببینگَردِ دلتنگ...

مخاطبان این سخن خودشان می دانند که هستند نیازی به توضیح نیست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط