پارت سوم چون حجمش زیاد بود ویسگون اجازه نداد که کامل ب
*پارت سوم* [چون حجمش زیاد بود ویسگون اجازه نداد که کامل بزارمش اما الان ادامش رو میزارم]
صدای گفت و گو های آهسته فضا رو پر کرده بود
همه زنان و مردان امشب لباس های زیبایی پوشیده بودند و با هم گفت و گو میکردند
اما امشب یک نفر اینجا بود که از همه زیبا تر بود...دخترک پیانیست قصه ما!
ا/ت بالای سکو بود و درحال پیانو نواختن با چند نفر بود...صدای موسیقی و گفت و گو های آهسته به خوبی شنیده میشد
و امشب مردی بود که تمام توجهش را به آن دخترک پیانیست روی سکو میداد...سانزو هاروچیو
سانزو آنقدر عاشق صدای شنیدن پیانو و دیدن آن دختر درحال نواختن بود که نمیتوانست به چیز دیگری توجه کند
(سانزو،بیا وقتشه!)
صدای سانو مانجیرو ملقب به مایکی،رئیس خطرناک ترین باند ژاپن که باعث شد سانزو را از خلسه ذهنش بیرون کند.
(ب-باشه...الان میام)
در سالن مهمانی اتاق VIP وجود داشت که برای معامله در نظر گرفته شده بود.
مایکی و سانزو وارد اتاق شدند.
مایکی روی مبل نشست و سانزو پشت سر اون ایستاده بود.
روبه روی آنها مردی تقریبا چاق،قد متوسط و مسنی بود که کت و شلوار مشکی پوشیده بود و در لا به لای موهای مشکی اش چند تار موی نقره ای بود که در زیر نور کم اتاق برق میزدند و پشت سر او دو بادیگار هیکلی و قد بلند ایستاده بودند.
(خب...میتونیم معامله رو شروع کنیم)
(باشه...آقای کیشیمورا)
(شما خوب میدونید که من دوست دارم همه چیز طبق برنامه پیش بره...میخوام که محموله من سر وقت برسه همونطور که قبلا صحبت کردیم...و البته هیچ کلکی هم نباید در کار باشه،متوجه هستید؟)
(بله،متوجه هستیم...ما محموله شما رو به موقع و بدون هیچ چیز اشتباهی براتون میاریم...چیز دیگه ای هم هست که بخواید بگید؟)
(...اوه آره...خوشحال میشم که یکی از اون فا*حشه هاتون رو امشب در اختیارم بزارید)
(بسیار خوب...امشب میتونید برید به فا*حشه خونه و هر کدوم رو که دوست داشته باشید میتونید انتخاب کنید)
(عالیه!)
و با سر به یکی از بادیگارد هایش اشاره کرد تا کاغذ قرارداد رو بیاره.
بادیگارد قرارداد رو روی میز گذاشت
مایکی در خودکار رو باز کرد و برگه رو امضا کرد.
(خیلی متشکرم...امیدوارم از شراکت با شما پشیمون نشم)
(باعث افتخار ماست مطمئن باشید که ما شما رو ناامید نمیکنیم)
(پس بیاید به افتخار امشب جشن بگیریم و لذت ببریم)
♧◇♡♤
صدای گفت و گو های آهسته فضا رو پر کرده بود
همه زنان و مردان امشب لباس های زیبایی پوشیده بودند و با هم گفت و گو میکردند
اما امشب یک نفر اینجا بود که از همه زیبا تر بود...دخترک پیانیست قصه ما!
ا/ت بالای سکو بود و درحال پیانو نواختن با چند نفر بود...صدای موسیقی و گفت و گو های آهسته به خوبی شنیده میشد
و امشب مردی بود که تمام توجهش را به آن دخترک پیانیست روی سکو میداد...سانزو هاروچیو
سانزو آنقدر عاشق صدای شنیدن پیانو و دیدن آن دختر درحال نواختن بود که نمیتوانست به چیز دیگری توجه کند
(سانزو،بیا وقتشه!)
صدای سانو مانجیرو ملقب به مایکی،رئیس خطرناک ترین باند ژاپن که باعث شد سانزو را از خلسه ذهنش بیرون کند.
(ب-باشه...الان میام)
در سالن مهمانی اتاق VIP وجود داشت که برای معامله در نظر گرفته شده بود.
مایکی و سانزو وارد اتاق شدند.
مایکی روی مبل نشست و سانزو پشت سر اون ایستاده بود.
روبه روی آنها مردی تقریبا چاق،قد متوسط و مسنی بود که کت و شلوار مشکی پوشیده بود و در لا به لای موهای مشکی اش چند تار موی نقره ای بود که در زیر نور کم اتاق برق میزدند و پشت سر او دو بادیگار هیکلی و قد بلند ایستاده بودند.
(خب...میتونیم معامله رو شروع کنیم)
(باشه...آقای کیشیمورا)
(شما خوب میدونید که من دوست دارم همه چیز طبق برنامه پیش بره...میخوام که محموله من سر وقت برسه همونطور که قبلا صحبت کردیم...و البته هیچ کلکی هم نباید در کار باشه،متوجه هستید؟)
(بله،متوجه هستیم...ما محموله شما رو به موقع و بدون هیچ چیز اشتباهی براتون میاریم...چیز دیگه ای هم هست که بخواید بگید؟)
(...اوه آره...خوشحال میشم که یکی از اون فا*حشه هاتون رو امشب در اختیارم بزارید)
(بسیار خوب...امشب میتونید برید به فا*حشه خونه و هر کدوم رو که دوست داشته باشید میتونید انتخاب کنید)
(عالیه!)
و با سر به یکی از بادیگارد هایش اشاره کرد تا کاغذ قرارداد رو بیاره.
بادیگارد قرارداد رو روی میز گذاشت
مایکی در خودکار رو باز کرد و برگه رو امضا کرد.
(خیلی متشکرم...امیدوارم از شراکت با شما پشیمون نشم)
(باعث افتخار ماست مطمئن باشید که ما شما رو ناامید نمیکنیم)
(پس بیاید به افتخار امشب جشن بگیریم و لذت ببریم)
♧◇♡♤
- ۲.۶k
- ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط