یاح
پارت نه
عصبانی شدم خیلی عصبانی شدم چطور با من همچین کاری میکند؟سریع از دستهای متین و ارتا خودم را خلاص کردم و به گوشه خانه رفتم.
_پیش مامان نمیرم به کسیم چیزی نمیگم فقط نمیخوام دیگه ببینمتون .
ارتا:چجوری بهت اعتماد کنم توله سگ؟
_دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت توم منو نمیبینی از این شهر میرم .میرم پیش یه آدم حسابی یکی ک حیوان نباشه.
متین:پیش مامان بری بد بلا سرت میارما.
سرمرا به نشانه تائید تکان دادم.
متین:خیل خب برو گمشو فقط زود.
تمام وسایلمرا برداشتم و رفتم بیرون به قلاده پاسکال زنجیر زدم و بیرون رفتم.رفتم و مستقیم یه بلیت اتوبوس به یک جای دنیا گرفتم بدون اینکه بدونم کجا میروم.واقعا نمیدونستم به کرمان میرم.
از اونجایی ک سگداشتم سگم را در بخش چمدان های مسافران گذاشتم.
خوشحال بودم ک ارتا را نمیدیدم.و البته متین.
بعد ظهر به کرمان رسیدم و متعجب وسایلم را برداشتم رفتم پایین و پاسکال را هم برداشتم و به سمت شهر رفتم همانطور رفتم تا به یک پارک رسیدم ک جلویش یک ساندویچی بود.یک ساندویچ گرفتم و نصفش را به پاسکال دادم.وقتی ناهارم را خوردم به دنبال یک هتل خوب گشتم و توانستم یک اتاق یک نفره را اجاره کنم و البته ک ورود حیوانات ممنوع بود اما خدمتکار آنجا پیشنهاد کرد سگم را در حیاط پشتی ببندم .همانطور ک اطراف را نگا میکردم دنبال اتاقممیگشتم که ناگهان به چیزی برخورد کردم و افتادم زمین.به یه پسر خورده بودم.
_اوفف بازم پسر دیگه حالم داره از پسر بهم میخوره.
پسر مات من را نگاه میکرد و با عجله وسایلم را ک پخش و پلا شده بود جمع کرد و کمک کرد بلند شوم.
پسر:اوم سلام ببخشید حواسم نبود.اسم من شاهینه.از آشنایی خوشحال شدم.اسم تو چیه؟
با بی میلی گفتم:تارا.من از آشناییاش بد بختم.
شاهین:وا چرا؟بزار کمکت کنم
کوله ام را گرفت و اتاقم را پیدا کرد.رفتیم داخل و وسایلم را گذاشت.
ادامه پارت بعدی
عصبانی شدم خیلی عصبانی شدم چطور با من همچین کاری میکند؟سریع از دستهای متین و ارتا خودم را خلاص کردم و به گوشه خانه رفتم.
_پیش مامان نمیرم به کسیم چیزی نمیگم فقط نمیخوام دیگه ببینمتون .
ارتا:چجوری بهت اعتماد کنم توله سگ؟
_دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت توم منو نمیبینی از این شهر میرم .میرم پیش یه آدم حسابی یکی ک حیوان نباشه.
متین:پیش مامان بری بد بلا سرت میارما.
سرمرا به نشانه تائید تکان دادم.
متین:خیل خب برو گمشو فقط زود.
تمام وسایلمرا برداشتم و رفتم بیرون به قلاده پاسکال زنجیر زدم و بیرون رفتم.رفتم و مستقیم یه بلیت اتوبوس به یک جای دنیا گرفتم بدون اینکه بدونم کجا میروم.واقعا نمیدونستم به کرمان میرم.
از اونجایی ک سگداشتم سگم را در بخش چمدان های مسافران گذاشتم.
خوشحال بودم ک ارتا را نمیدیدم.و البته متین.
بعد ظهر به کرمان رسیدم و متعجب وسایلم را برداشتم رفتم پایین و پاسکال را هم برداشتم و به سمت شهر رفتم همانطور رفتم تا به یک پارک رسیدم ک جلویش یک ساندویچی بود.یک ساندویچ گرفتم و نصفش را به پاسکال دادم.وقتی ناهارم را خوردم به دنبال یک هتل خوب گشتم و توانستم یک اتاق یک نفره را اجاره کنم و البته ک ورود حیوانات ممنوع بود اما خدمتکار آنجا پیشنهاد کرد سگم را در حیاط پشتی ببندم .همانطور ک اطراف را نگا میکردم دنبال اتاقممیگشتم که ناگهان به چیزی برخورد کردم و افتادم زمین.به یه پسر خورده بودم.
_اوفف بازم پسر دیگه حالم داره از پسر بهم میخوره.
پسر مات من را نگاه میکرد و با عجله وسایلم را ک پخش و پلا شده بود جمع کرد و کمک کرد بلند شوم.
پسر:اوم سلام ببخشید حواسم نبود.اسم من شاهینه.از آشنایی خوشحال شدم.اسم تو چیه؟
با بی میلی گفتم:تارا.من از آشناییاش بد بختم.
شاهین:وا چرا؟بزار کمکت کنم
کوله ام را گرفت و اتاقم را پیدا کرد.رفتیم داخل و وسایلم را گذاشت.
ادامه پارت بعدی
۱.۷k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.