در کافه ای جدید
در کافه ای جدید
بودیم پیش هم
من محو چهره ات
تو گرم گفتگو -
اما نمی شنید
گوشم صدای تو.. -
یادم نمی رود،
یک لحظه چشم من
از صورتت سُرید
آرام رفت و به
فنجان تو رسید
لبهای سرخ تو؛
گلبرگ بوسه ات،
آنجا نشسته بود!
ایکاش این قرار
در کافه ای نبود! -
آن نقش بی نظیر
یعنی خدای من
طعمش چه مزه داشت؟
.
افکار من همه
درگیر بودن ات
درگیر ماندن و؛
شد وقت رفتنت... -
من غرق حس تو
ماندم
نرفتم و
فنجان تو
مرا
انگار واجب است! ;
بردم!
همین و بس؛
دزدیدن لب ات
اینبار ساده است! . .
-
قهوه نوش
-
از سری نوشته های #بهداد
بودیم پیش هم
من محو چهره ات
تو گرم گفتگو -
اما نمی شنید
گوشم صدای تو.. -
یادم نمی رود،
یک لحظه چشم من
از صورتت سُرید
آرام رفت و به
فنجان تو رسید
لبهای سرخ تو؛
گلبرگ بوسه ات،
آنجا نشسته بود!
ایکاش این قرار
در کافه ای نبود! -
آن نقش بی نظیر
یعنی خدای من
طعمش چه مزه داشت؟
.
افکار من همه
درگیر بودن ات
درگیر ماندن و؛
شد وقت رفتنت... -
من غرق حس تو
ماندم
نرفتم و
فنجان تو
مرا
انگار واجب است! ;
بردم!
همین و بس؛
دزدیدن لب ات
اینبار ساده است! . .
-
قهوه نوش
-
از سری نوشته های #بهداد
۷۱۵
۲۹ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.