دلداده به یک مافیا part19
دلداده به یک مافیا part19
ا.ت : آها که اینطور
جونگکوک : و ...
ا.ت : و چی ؟
جونگکوک : ببین بزار من فردا بهت همه چیز رو میگم اون موقع میتونی ما رو درک کنی که چرا بهت نگفتیم
ا.ت : ای خدا من از دست شما چیکار کنم
جونگکوک : فقط این کار رو نکن
ا.ت : باشه نمیکنم . خوبه ؟ ( با لحن کلافه گفت )
جونگکوک : خوبه میتونی بری بخوابی
ا.ت : شب خوش
( ا.ت رفت تو اتاقش اما میدونست که جونگکوک حقیقت رو بهش نمیگه و اگر میخواست واقعا حقیقت رو بفهمه باید این کار خطرناک رو میکرد )
ا.ت ویو
برام سخت بود که کار خطرناکی رو انجام بدم اما از یک طرف هم واقعا میخواستم حقیقت رو بدونم خوب من هم حق دارم که بدونم پس بعد از کلی حرف زدن با خودم تصمیم گرفتم به اون زنگ بزنم و اون فورا جواب داد
ا.ت : پدرم کیه ؟
مرده : آروم آروم همینجوری که نمیشه
ا.ت : چی میخوایی ؟
مرده : یکم برات هزینه داره
ا.ت : چقدر پول میخوایی ؟
مرده : پول ؟ ( خنده ) نه نه من پول نمیخوام
ا.ت : پس چی ؟ ( متعجب )
مرده : اطلاعات شخصی جئون
ا.ت : یکم گرون نیست ؟
مرده : همینی که هست میخوایی بدونی پدرت کی هست یا نه ؟
ا.ت : چرا ولی .....
مرده : من زیاد بهت فشار نمیارم هر وقت تصمیمت قطعی شد میتونی به من زنگ بزنی
ا.ت ویو
اون مرده بدون هیچ خدافظی تلفن رو قطع کرد کل شب داشتم به حرفاش فکر میکردم تصمیم گیری واقعا سخت بود و ریسک زیادی داشت ممکن بود بدون هیچ اطلاعاتی از پدرم بمیرم یا از من سو استفاده کنه و اگر از همه ی اینها بگذریم من نمیتونم اطلاعات شخصی جونگکوک رو به اون غریبه بدم و مهم تر اینکه اون کسی هست که اسلحه های جونگکوک رو دزدیده من نمیتونم باید یه کاری کنم
( ا.ت رفت بیرون تا هوا بخوره )
جونگکوک ویو
اومدم تو حیاط و دیدم ا.ت تنها یک جا نشسته رفتم پیشش چون این اواخر زیاد درد کشیده و فکر کنم قراره بد تر هم بشه
جونگکوک : هی دوست داری بریم بیرون ؟
ا.ت : اوهوم یکم دلم گرفته هست ( ناراحت )
جونگکوک : خوب بیا تو ماشین ( در رو برای ا.ت باز کرد )
ا.ت : ( سوار ماشین شد ) ممنون ارباب
جونگکوک : یااا بس کن گفتم که من رو جونگکوک صدا کن
ا.ت : باشه جونگکوک
راوی
اونا رفتن بیرون یه جایی بود که خیلی شلوغ بود و اونا مجبور شدن ماشین رو دور تر پارک کنن و پیاده به مکان مورد نظر برن اونا رفتن جلوی یه کالسکه پشمکی جونگکوک به ا.ت گفت که الان با دوتا پشمک بر میگرده اما زمانی که جونگکوک پشمک هارو گرفت و روش رو برگردوند دیگر ا.ت آنجا نبود
.........
یعنی ا.ت چیشده . حالش خوبه ؟ 🤫🤔
لایک و
کامنت و
فالو یادتون نره خوشکلا 😍👍❤️
تا پارت بعد که داستان عجیب میشود خدا نگهدار 🤚
ا.ت : آها که اینطور
جونگکوک : و ...
ا.ت : و چی ؟
جونگکوک : ببین بزار من فردا بهت همه چیز رو میگم اون موقع میتونی ما رو درک کنی که چرا بهت نگفتیم
ا.ت : ای خدا من از دست شما چیکار کنم
جونگکوک : فقط این کار رو نکن
ا.ت : باشه نمیکنم . خوبه ؟ ( با لحن کلافه گفت )
جونگکوک : خوبه میتونی بری بخوابی
ا.ت : شب خوش
( ا.ت رفت تو اتاقش اما میدونست که جونگکوک حقیقت رو بهش نمیگه و اگر میخواست واقعا حقیقت رو بفهمه باید این کار خطرناک رو میکرد )
ا.ت ویو
برام سخت بود که کار خطرناکی رو انجام بدم اما از یک طرف هم واقعا میخواستم حقیقت رو بدونم خوب من هم حق دارم که بدونم پس بعد از کلی حرف زدن با خودم تصمیم گرفتم به اون زنگ بزنم و اون فورا جواب داد
ا.ت : پدرم کیه ؟
مرده : آروم آروم همینجوری که نمیشه
ا.ت : چی میخوایی ؟
مرده : یکم برات هزینه داره
ا.ت : چقدر پول میخوایی ؟
مرده : پول ؟ ( خنده ) نه نه من پول نمیخوام
ا.ت : پس چی ؟ ( متعجب )
مرده : اطلاعات شخصی جئون
ا.ت : یکم گرون نیست ؟
مرده : همینی که هست میخوایی بدونی پدرت کی هست یا نه ؟
ا.ت : چرا ولی .....
مرده : من زیاد بهت فشار نمیارم هر وقت تصمیمت قطعی شد میتونی به من زنگ بزنی
ا.ت ویو
اون مرده بدون هیچ خدافظی تلفن رو قطع کرد کل شب داشتم به حرفاش فکر میکردم تصمیم گیری واقعا سخت بود و ریسک زیادی داشت ممکن بود بدون هیچ اطلاعاتی از پدرم بمیرم یا از من سو استفاده کنه و اگر از همه ی اینها بگذریم من نمیتونم اطلاعات شخصی جونگکوک رو به اون غریبه بدم و مهم تر اینکه اون کسی هست که اسلحه های جونگکوک رو دزدیده من نمیتونم باید یه کاری کنم
( ا.ت رفت بیرون تا هوا بخوره )
جونگکوک ویو
اومدم تو حیاط و دیدم ا.ت تنها یک جا نشسته رفتم پیشش چون این اواخر زیاد درد کشیده و فکر کنم قراره بد تر هم بشه
جونگکوک : هی دوست داری بریم بیرون ؟
ا.ت : اوهوم یکم دلم گرفته هست ( ناراحت )
جونگکوک : خوب بیا تو ماشین ( در رو برای ا.ت باز کرد )
ا.ت : ( سوار ماشین شد ) ممنون ارباب
جونگکوک : یااا بس کن گفتم که من رو جونگکوک صدا کن
ا.ت : باشه جونگکوک
راوی
اونا رفتن بیرون یه جایی بود که خیلی شلوغ بود و اونا مجبور شدن ماشین رو دور تر پارک کنن و پیاده به مکان مورد نظر برن اونا رفتن جلوی یه کالسکه پشمکی جونگکوک به ا.ت گفت که الان با دوتا پشمک بر میگرده اما زمانی که جونگکوک پشمک هارو گرفت و روش رو برگردوند دیگر ا.ت آنجا نبود
.........
یعنی ا.ت چیشده . حالش خوبه ؟ 🤫🤔
لایک و
کامنت و
فالو یادتون نره خوشکلا 😍👍❤️
تا پارت بعد که داستان عجیب میشود خدا نگهدار 🤚
۵.۶k
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.