حدس بزنین کی برگشته 🙂😉
حدس بزنین کی برگشته 🙂😉
دلداده به یک مافیا part18
(قبل از اینکه تلفن ا.ت زنگ بخوره)
جونگکوک ویو
پدر ا.ت دیگه داره واقا کار های خلاف زیادی میکنه اونم به عنوان یک آدم معمولی فکر کنم کم کم باید به ا.ت موضوع رو بگم اون حق داره بدونه و وقتی اون بدونه قطعا به پدرش میگه و اونم از من شکایت میکنه
(تهیونگ اومد داخل اتاق جونگکوک)
تهیونگ : یه چیزی شده
جونگکوک : چیشده ؟
تهیونگ : اون کسی که اسلحه های تورو دزدیده بود الان دستگیر شده و ینی اسلحه های ماهم الان دست پلیسه
جونگکوک : الان موضوع مهمتری داریم
تهیونگ : چه موضوعی ؟ ا.ت ؟
جونگکوک : نه بابا منم اون خبر رو شنیدم و اون پلیسا فقط دستیار هاشو گرفتن و خودش هنوز آزاده و متمعنم که به اینجا هم میاد
تهیونگ : این خیلی بده ( متعجب )
جونگکوک : آره و درباره ا.ت هم ...
تهیونگ : ا.ت چیشده ؟ ( متعجب )
جونگکوک : ا.ت اون روز اونجا بوده و ازشون عکس گرفته ینی اگه ا.ت اون عکسارو به پلیس نشون بده اون دیگه به زندان میره
تهیونگ : این که خوبه
جونگکوک : و مشکل اینجاست که اونا میدونن ا.ت اینجاست و همه چیز رو میدونن فکر کنم میخوان از طریق ا.ت به ما حمله کنن
( پرش زمانی به زمانی که ا.ت داشت با تلفن حرف میزد )
ا.ت : تو کی هستی؟ ( ترس )
مرده : من کسی هستم که میدونم پدرت ......
ا.ت : تو راجب پدرم میدونی؟
مرده : شاید اطلاعاتی داشته باشم که کمکت کنه یا حتی بهت بگم واقا پدرت کیه
ا.ت : ( از شدت ترس گوشی رو قطع کرد و نفس نفس میزد)
ا.ت ویو
از بعد از شنیدن اون حرفا خیلی گیج شدم و یکم هم ترسیدم اما من نمیدونم بهش اعتماد کنم یا نه تا الان فقط به پدرم اعتماد داشتم ولی دیگه به اون هم نمیشه اعتماد کرد پس کی ؟ آها شاید بتونم به جونگکوک اعتماد کنم پس میرم پیش جونگکوک و همه چیز رو بهش میگم
( ا.ت رفت پیش جونگکوک و کل داستان این شماره و حرف هایی که به ا.ت زده بود رد بهش گفت )
جونگکوک : میدونستم اینجوری میشه
ا.ت : ینی چی میدونستم ؟
جونگکوک : اون آدمایی که ازشون عکس گرفتی رو یادته ؟
ا.ت : هوووم ( سرش را تکان میدهد )
جونگکوک : اونا الان دستگیر شدن و چون تو عکسارو داری میخوان خاموشت کنن تا هیچ چیزی نگی
ا.ت : ینی این همون رئیسشون هست؟
جونگکوک : آره
ا.ت : من طعمه میشم
جونگکوک : نه امکان نداره
ا.ت : ببین تو میگی اونا من رو میخان پس من طعمه میشم بعد هم تو میتونی انتقام اسلحه هاتو بگیری و هم میفهمم پدرم دقیقا چی بوده
جونگکوک : ببین من بهت میگم پدرت کیه ولی اینکاررو نکن
ا.ت : چرا مگه برات مهمه ؟
جونگکوک : الان اینکه بخوایی بفهمی برام مهمی یا نه کمکی نمیکنه ( داد ) فقط اینکاررو نکن
ا.ت : پس برات مهمم
جونگکوک : شاید یه احساس زود گذر بود
.......
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه 😍🥰🤫
دلداده به یک مافیا part18
(قبل از اینکه تلفن ا.ت زنگ بخوره)
جونگکوک ویو
پدر ا.ت دیگه داره واقا کار های خلاف زیادی میکنه اونم به عنوان یک آدم معمولی فکر کنم کم کم باید به ا.ت موضوع رو بگم اون حق داره بدونه و وقتی اون بدونه قطعا به پدرش میگه و اونم از من شکایت میکنه
(تهیونگ اومد داخل اتاق جونگکوک)
تهیونگ : یه چیزی شده
جونگکوک : چیشده ؟
تهیونگ : اون کسی که اسلحه های تورو دزدیده بود الان دستگیر شده و ینی اسلحه های ماهم الان دست پلیسه
جونگکوک : الان موضوع مهمتری داریم
تهیونگ : چه موضوعی ؟ ا.ت ؟
جونگکوک : نه بابا منم اون خبر رو شنیدم و اون پلیسا فقط دستیار هاشو گرفتن و خودش هنوز آزاده و متمعنم که به اینجا هم میاد
تهیونگ : این خیلی بده ( متعجب )
جونگکوک : آره و درباره ا.ت هم ...
تهیونگ : ا.ت چیشده ؟ ( متعجب )
جونگکوک : ا.ت اون روز اونجا بوده و ازشون عکس گرفته ینی اگه ا.ت اون عکسارو به پلیس نشون بده اون دیگه به زندان میره
تهیونگ : این که خوبه
جونگکوک : و مشکل اینجاست که اونا میدونن ا.ت اینجاست و همه چیز رو میدونن فکر کنم میخوان از طریق ا.ت به ما حمله کنن
( پرش زمانی به زمانی که ا.ت داشت با تلفن حرف میزد )
ا.ت : تو کی هستی؟ ( ترس )
مرده : من کسی هستم که میدونم پدرت ......
ا.ت : تو راجب پدرم میدونی؟
مرده : شاید اطلاعاتی داشته باشم که کمکت کنه یا حتی بهت بگم واقا پدرت کیه
ا.ت : ( از شدت ترس گوشی رو قطع کرد و نفس نفس میزد)
ا.ت ویو
از بعد از شنیدن اون حرفا خیلی گیج شدم و یکم هم ترسیدم اما من نمیدونم بهش اعتماد کنم یا نه تا الان فقط به پدرم اعتماد داشتم ولی دیگه به اون هم نمیشه اعتماد کرد پس کی ؟ آها شاید بتونم به جونگکوک اعتماد کنم پس میرم پیش جونگکوک و همه چیز رو بهش میگم
( ا.ت رفت پیش جونگکوک و کل داستان این شماره و حرف هایی که به ا.ت زده بود رد بهش گفت )
جونگکوک : میدونستم اینجوری میشه
ا.ت : ینی چی میدونستم ؟
جونگکوک : اون آدمایی که ازشون عکس گرفتی رو یادته ؟
ا.ت : هوووم ( سرش را تکان میدهد )
جونگکوک : اونا الان دستگیر شدن و چون تو عکسارو داری میخوان خاموشت کنن تا هیچ چیزی نگی
ا.ت : ینی این همون رئیسشون هست؟
جونگکوک : آره
ا.ت : من طعمه میشم
جونگکوک : نه امکان نداره
ا.ت : ببین تو میگی اونا من رو میخان پس من طعمه میشم بعد هم تو میتونی انتقام اسلحه هاتو بگیری و هم میفهمم پدرم دقیقا چی بوده
جونگکوک : ببین من بهت میگم پدرت کیه ولی اینکاررو نکن
ا.ت : چرا مگه برات مهمه ؟
جونگکوک : الان اینکه بخوایی بفهمی برام مهمی یا نه کمکی نمیکنه ( داد ) فقط اینکاررو نکن
ا.ت : پس برات مهمم
جونگکوک : شاید یه احساس زود گذر بود
.......
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه 😍🥰🤫
۵.۹k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.