مریض که می شوی

مریض که می شوی؛
پرستار می شوم ...
می آیم و می نشینم کنار تخت دلتنگی ات
موهایت را
با دستانم نوازش می کنم
می روم و قرص "ماه " را برایت می آورم!
تب که می کنی
در حوض شب پاشویه ات می کنم
حوضی که همان قرص در آن است
و پتوی نم دار ابر را
رویت می کشم
دستانت را در دستم می گیرم
و تا خود صبح برایت دعا می خوانم
غصه نخور نازنین من
تا خورشید سلامی دوباره کند
خوب شده ای ...
دیدگاه ها (۳)

تا به حال کسی جلوی پایتان ترقه انداخته نیم متر بپرید هوا؟کسی...

عزیز جانم...مگر میشود رؤیای زندگی با تو را به دست فراموشی بس...

این روزهادلم یادگاری می خواهدیک یادگاری کوچک !برای ثبت جاوی...

نیامدن سرِ قرارهزار و یک دلیل دارداتویی که لباس را می سوزان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط