ی شب صادق آهنگران اومده بود لشکر برای روض خوان

یہ شب صادق آهنگران اومده بود لشکر برای روضـــہ خوانے.
به روضہ اسرای کـــربلا کہ رسید،
سیـــــد دست منو گرفت کشید کنار.
شــــروع کرد از روضہ های کربلا و شام گـــفتن.
روضہ ای شده بود برای خودش..
بہ اینجا رسید کہ یکی از اطرافیان یــــزید جســــارت کرد و گفت؛
"...من سکیـــــنہ را از شما خریـــــداری می کنم..." دیگه نتونست حـــــرف بزنہ،
سرش رو زد بہ دیوار و شروع کرد بہ هـــــای های گــــــریہ کردن...
شهید سید جواد حسینے
دیدگاه ها (۱)

یه آرزو داشت که همیشه به زبون مےآورد. مےگفت"میخام روز عاشورا...

بچہ محــل بودیم . حالا هم توی خیبـــر شده بودیم همرزم. صبح ع...

28 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ، ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻧ...

همه منتظر بودند ببینند حال مادر شهید چطور می شود ، بی تاب می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط