یه آرزو داشت که همیشه به زبون مآورد

یه آرزو داشت که همیشه به زبون مےآورد.
مےگفت"میخام روز عاشورای امام حسین ع عاشورایے بشم"
روز عاشورا،داشت جعبه های مهمات رو جا به جا مےکرد،که صدای انفجار بلند شد!
وقتی گرد و غبار خوابید،
دیدم سرش از بدنش جدا شده؛
سر جدا،پیکر جدا...
شهید محمد تکلو
دیدگاه ها (۱)

بچہ محــل بودیم . حالا هم توی خیبـــر شده بودیم همرزم. صبح ع...

نشستم جلوش و زل زدم توی چشماش گفتم : " آقا معلم ! برا همسرتو...

یہ شب صادق آهنگران اومده بود لشکر برای روضـــہ خوانے. به روض...

28 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ، ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻧ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط